رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

آقا رادین

چند روز قبل

امروز جمعه ٣١شهريور ماهه و يك روز قبل از شروع مدارس. تمام اين جند روز براي من توام بوده با استرس و فكر مدرسه رفتن پسركم. و البته شادي نهفته در اين استرسها همون شادي اي كه هميشه از خيال خريدن لوازم التحرير و كيف مدرسه براي پسركم بهم دست ميداد و الان اونروز رسيده بود. امروز عصر همگي با هم رفتيم لوازم التحرير جعفري و براي وادين عزيزم دفتر و دفتر نقاشي و مداد رنگي و ...خريديم. دوتا كيف هم كه چند ماه قبل از دايي امينش خريده بود. كيف ارتشي و كيف سوپرمن. مدرسه  گفته كه خودشون لوازم التحرير ميدن اما من خودمم براي پسركم لوازم التحرير طرح مك كويين خريدم فقط جامداديش گيرم نيومد. كه حتما ميگردم و پيدا ميكنم. چند روز قبل هم رفتيم روپوش مدرسه اش رو ا...
31 شهريور 1396

مدل موي جديد پسر عسلي مامان

امروز چهارشنبه ٢٩شهريور ماهه. عصري همگي با هم براي خريد كفش واسه آقا رادين و آقا برسام ماماني رفتيم زيتون. اول رفتيم شعبه اسكيچرز اونجا كفش قشنگي نداشت بعد رفتيم اهواز اوتلت و اونجا دو جفت كفش مشكي خوشگل مارك ريبوك و نايك واسه گل پسرام خريديم. بعدم بابايي من و برسام وروجك رو گذاشت خونه مامان جون و رادين و بابايي رفتن آرايشگاه واسه كوتاه كردن موهاي عسلكم. اصلا دلم نميومد موهاي رادينكم رو كوتاه كنيم ولي بدليل اينكه امسال بايد ميرفت مدرسه مجبور به اينكار بوديم. از توي اينترنت پسرم خودش يه مدل موي جديد و خوشگل انتخاب كرد و رفت آرايشگاه. براحتي. بعد از چند دقيقه اومدن خونه. هممون دم در هال ايستاده بوديم و از ذوق رادين جيغ ميزديم. رادينم خجالت كشي...
29 شهريور 1396

خريد لباس

دوشنبه ٢٧شهريور ماه ظهر ساعت يه ربع به چهار كلاس زبان داشتيم رادين رفت خونه مامانجون پيش ايليا اما برسام نموند اونجا بدون من و برگشت خونه. آخراي كلاس بود كه برسام روي مبل خوابش برد. بغلش كردم و رفتيم خونه مامانجون و خوابوندمش روي تخت و با بابايي رفتيم بازار و براي پسركام كلي لباس خريديم هم براي آتليه و هم براي پاييزشون توي خونه. برسام بيدار شده بود و كلي گريه كرده بود و آجي فاطيما آرومش كرده بود. وقتي برگشتم خونه مامانجون براشون خوراكي بردم. خاله مريم اينا هم امشب پرواز داشتن و برگشتن تهران و بعد از اونام ما هم برگشتيم خونه و بچه ها لباساشونو پرو كردن و كلي حال كردن با لباساشون مخصوصا لباسي كه چراغ داشت و طرح قهرمانان روش بود. مباركتون باشه ...
28 شهريور 1396

كلاس زبان

رادين و برسام رو كلاس زبان نام نويسي كردم و چهارشنبه ٤مرداد اولين جلسه كلاس بود. كتابشون رو كه اسمش Little Packets بود رو تحويل گرفتن و اسم مربيشون هم خانم شمعوني بود. ساعت هشت كلاسشون شروع شد. هردوتاييشون خيلي خوشگل رفتن سركلاس نشستن. برسام چنددقيقه يكبار مي اومد بيرون و منو ميبوسيد و دوباره ميرفت تو كلاس. دردش بجونم. رادين عزيزم اما خيلي قشنگ نشسته بود سركلاس. موقع آنتراكشون هردوشون اومدن بيرون و ميوه هاشون و تغذيه شون رو خوردن و دوباره رفتن سركلاس. كلاس ساعت نه و ربع تمام شد و بابايي اومد دنبالمون. پسركام امروز سه كلمه ياد گرفتن. Ball, doll, bubbles برسام هم خيلي خوشگل اين كلمات رو ميگه. رادين هم كه باهوشك مامانشه. قربونشون برم. اصلا...
22 شهريور 1396

ثبت نام پسركم براي پيش دبستاني و كلاس رباتيك

اول تير ماه ٩٦ من و بابا رضا رفتيم مدرسه هدف رو ديديم تا بتونيم تصميم بگيريم كه رادين رو اونجا ثبت نام كنيم يا نه. از مدرسه و كادرش خوشمون اومد و تصميممون رو گرفتيم. سوم تير مجددا رفتيم و كارهاي ثبت نام رو انجام داديم و متوجه شديم كلاسهاي تابستونه هم دارن. فرصت خيلي عالي و مناسبي بود براي رادين تا با جو مدرسه آشنا بشه. چون علاقه اي به مدرسه رفتن نداشت و تا اسم مدرسه مي اومد ميگفت نميخوام برم. اما از كلاسهاي تابستونه و بخصوص كلاس رباتيك استقبال كرد و در كلاس رباتيك ثبت نامش كرديم. دهم تير ماه ساعت يازده هم آزمون سنجش داشت و از اونجاييكه مامان جونش هم خونمون بود رادين خواست كه مامانجون هم همراهمون بياد. من و بابايي و رادين ...
10 مرداد 1396

اولين آزمون زندگي پسر نازنينم

هفته اول خرداد بود كه تصميم گرفتم واسه ثبت نام پسرم در دبستان شهرك قايم اقدام كنم. نميدونستم كه ثبت نام اينترنتيه. همكارام گفتن كه تا ١٥ام مهلت ثبت نامه. با خودم گفتم كه چهاردم و پونزدهم كه تعطيله يكشنبه شونزدهم ميرم مدرسه. يكشنبه كه اومدم سركار متوجه شدم كه ثبت نام اينترنتي بوده و مهلتش تمام شده. زنگ زدم مدرسه اما به نتيجه اي نرسيدم. رفتم مدرسه و گفتم كه من و همسرم هر دو كارمند شركتيم و حق تقدم داريم در واقع. خلاصه دو سه روزي توي رفت و آمد به مدرسه بودم تا قبول كردن اسمش رو براي آزمون بنويسن. اما آزمونش جدا از آزمون بقيه بود چون ما در زمان مقرر ثبت نام نكرده بوديم. گفتن كه به تعداد كافي دانش آموز گرفتيم. مجبور شدم دوباره رو بزنم تا بالاخره ...
31 خرداد 1396

سفر تابستانه

سفر تابستانه ما امسال از ٣١ ارديبهشت شروع شد تا ٧خرداد. روز ٣١ ارديبهشت يكشنبه حركت كرديم بسمت بروجرد. با يك خيال آسووووووده از بابت دندونهاي پسركم. واقعا فكر بزرگ و زجرآوري بود برام بيمارستان و بيهوشي. دو روز بروجرد مونديم و كلي گشتيم. آب بازي و پارك و جاهاي زيبا. بچه ها كه كلي حال كرده بودن. شب قبل از تولد بابايي هم يعني اول خرداد رفتيم با همديگه كيك و فشفشه خريديم و اومديم خونه. كيكش رو پسركام انتخاب كردن يه پيرهن مردونه بود. روز سوم يعني دوم خرداد صبح بيدار شديم و تا جمع و جور كرديم طرفاي ظهر شد. بچه ها رو بيدار كرديم كه بريم تهران. رادين كلي گريه و زاري كرد كه نميام. با اين قول كه باز برميگرديم بروجرد حاضر شد بياد. پنج شش...
15 خرداد 1396

جراحي دندان-سخت ترين روز زندگي ما

آذر ماه٩٥رادينكم رو برديم دندونپزشكي دكتر سالكي. البته چندماه قبل از اون برده بودمش مطب دكتر شايسته و دكتر بعد از معاينه دندونهاش عكس نوشت و توي عكس مشخص شد كه شش تا دندون خراب داره و تشخيص دكتر اين بود كه با بيهوشي عمومي دندوناش رو درست كنه. اصلا دلم راضي نميشد به بيهوشي.  بعد از اون برديمش يه درمانگاه دندونپزشكي كه گفت بدون بيهوشي درست ميكنم ولي چون تخصصش اطفال نبود پشيمون شديم. بعد از اون يكي از همكاران دكتر سالكي رو معرفي كرد و رفتيم اونجا. دكتر عكس نوشت و عكس رو با هزار زور و زحمت گرفتيم (چون رادين با عكس تكي اذيت ميشد و عق ميزد). عكس كامل گرفتيم و دكتر هم تشخيصش مثل دكتر شايسته بود. با بيهوشي كامل. خلاصه بعد از كلي مشورت و فكر و ه...
1 خرداد 1396

جشن تولد رادین عسلی 5 سالگی

امسال عید نوروز هم مثل سالهای قبل بابا رضا چند روز از عید رو سرکار بود و دقیقا روز تولد رادین رو هم شامل میشد. به همین خاطر جشن تولد رادین به روزهای بعد موکول شد. بعد از برگشتن بابایی. بابایی روز هشتم فروردین از کار برگشت و تولد رو روز دهم برگزار کردیم. پنجشنبه دهم فروردین. روز قبلش من و بابایی بهمراه دوتا وروجکا رفتیم یه مقدار وسایل تزیین تولد خریدیم و بقیه چیزها بعلاوه کادوی تولد رو بابایی صبح همونروز تولد خرید. میدونستیم که رادین دستگاه ایکس باکس دوست داره ولی باز هم شب قبلش ازش پرسیدیم چی واسه تولدت میخوای؟ فکر میکردیم الان جواب میده ایکس باکس ولی گفت لباس سوپرمن  بهش گفتم یعنی ایکس باکس نمیخوای؟ گفت چرا میخوام بابایی هم صبح روز تول...
11 فروردين 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد