رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

آقا رادین

هفته ای که گذشت

بابا رضای رادین روز دوشنبه رفت جزیره کیش و مثل دفعات قبل به مدت دو هفته اونجاست و من و رادین عسل هم به همراه بابا جون اسماعیل و مامان جون عصمت رفتیم ماهشهر تا چند روزی رو اونجا مهمون اونا باشیم و امروز صبح هم باباجون زحمت کشید و ما رو برگردوند اهواز خونه مامان جون مهین که تا اومدن بابا رضا مهمون خونه اونا باشیم. این چند روز که ماهشهر بودیم رادین کوچولو گاهی اوقات پسر خیلی خوب و آرومی بود و گاهی هم جو گیر میشد و کلی گریه و زاری میکرد و واسه شیر خوردن و پوشک عوض کردن حسابی بهانه گیری میکرد و نق نق میکرد و تیم خدمتکاران آقا رادین دست به یراق آماده خدمتگزاری به ایشون بودن و چهار نفری حریف یه نیم وجبی نبودیم و  به زور سشوار باید شیرش میدادیم...
6 خرداد 1391

داستان به دنیا آمدن رادین عسل

طبق تشخیص خانم دکتر شهبازی که تمام دوران بارداریم رو تحت نظر ایشون بودم تاریخ زایمان طبیعیم 28 فروردین میشد و من چون میخواستم سزارین بشم باید چند روز زودتر زایمانم انجام میشد و من از خانم دکتر خواستم که تاریخ سزارینم رو 20 فروردین بذاره تا با تاریخ سالگرد ازدواجم همزمان باشه و دوتا از زیباترین وقایع زندگی من و رضا جون توی یه روز باشه و خانم دکتر هم همین تاریخ رو برام تعیین کرده بود. از اواخر اسفند ماه دکتر شهبازی رفت مسافرت و قرار بود روز 14 فروردین برگرده و من برای آخرین ویزیت روز 14 ام برم مطب. توی اون مدتی هم که خانم دکتر نبود همش نگران این بودم که مبادا زایمانم بنا به دلایلی زودتر پیش بیاد و توی اون ایامی باشه که دکترم نیستش. ه...
25 فروردين 1391

تقدیم به وجود پاک و مهربان همسرم یگانه عشق جاویدان من

رضای عزیزم، عشق اول و آخر من، نمیدانم با کدامین زبان و با چه واژگانی نهایت عشق و سپاسم را تقدیم وجود مهربانت کنم. عزیز مهربانم میخواهم به وسعت عشقی که به تو و ثمره عشقمان رادین دارم بارها و بارها بگویم همسر بی همتایم، ممنون و سپاسگزارم از تو. ممنونم از تو که در تمام مدت با هم بودنمان هیچگاه اجازه ندادی طعم سختی را بچشم و بدانم سختی زندگی چیست. عزیزکم ممنونم که در تمام روزهای  ناب و پر استرس بارداری همراهیم کردی و ترسها و دلهره های نهانی و آشکارم را با عمق وجودت درک کردی و یاریم کردی در تاب و تحمل آنها. تک ستاره آسمانم چگونه بگویم که چقدر ممنون و سپاسگزارت هستم که این چند روز بعد از زایمان را که برایم سختترین روزهای زندگیم بودند تو با هم...
23 فروردين 1391

بازگشت مامان مهرناز به وبلاگ

سلام به همه دوستان خوب و مهربونم. اول از هر چیز میخواستم از همه دوستان عزیزم که این مدت با ارسال پیامهای تبریکشون محبت خالصانه خودشون رو نثار قدوم زیبای پسرم کردند یه تشکر ویژه کنم و به همشون بگم خیلی دوستتون داریم و به دوستیتون محتاجیم. من الان یه مادرم. به مادری که همه وقتش رو داره صرف نگهداری و بزرگ کردن این هدیه زیبای خداوندی میکنه. از روز 28 اسفند من دیگه نتونستم مطلبی توی وبلاگ رادین جون بذارم و به همین علت هم الان میخوام سال نو رو به همه دوستان خوبم تبریک بگم. از همسر عزیزم هم خیلی تشکر میکنم که این مدت مدام وبلاگ پسری رو چک میکرد و نظرات دوستانمون رو برای من میخوند و جوابهای منو برای اونا می نوشت و عکسهای رادین رو هم برای همه دوستا...
23 فروردين 1391

فرشته آسمونی

وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَبِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُلَمَجْنُونٌ عشق ما رادین ساعت ٢٣:٢٠ مورخه هفتم فروردین یکهزاروسیصدونودیک پا به دنیای ما گذاشت خاله ها و دوستان عزیز برای دیدن بقیه عکسهای رادین میتونید روی ادامه مطلب کلیک کنید :   همه به بیمارستان آریا اومده بودن تا در خوشحالیه ما سهیم باشن قربونتون بشم که تا ساعت 3 صبح بابا رضا رو تنها نذاشتین و پیشش توی بیمارستان موندین لحظات پر از استرس و خوشحالی پشت در اطاق عمل اولین دیدار بابا رضا با رادین با ارزش ترین هدیه خداوند مسافر کوچولو خواب ارومی رو  توی بیمارستان کنار مامان مهربونش...
13 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد