رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

آقا رادین

اولين كلمه اي كه پسركم نوشت

امروز سه شنبه نهم آبان ماه، يه اتفاق خيليييييي مهم و زيبا براي من و بابايي و البته خود آقا پسرك شيرينم رخ داد. رادين مامان امروز اولين كلمه رو نوشت و اون كلمه "بابا" بود. خانم معلمش ظهر عكسا رو گذاشت توي كانال تلگرام و وقتي ديدم كه عشق ماماني با اون دستاي قشنگش پاي تابلوي كلاس داره مينويسه بابا از خوشحالي توي پوست خودم نميگنجيدم. به پسركم قول دادم كه براش يه جايزه خوب بخرم و خودش دلش خواست كه از اين اسباب بازي ملخياي دايي امين بخره . براش خريدم و بعد هم به دايي امين سفارش دادم براش يه اسباب بازي خوشگل ديگه هم بخره و بياره و دايي جون براي پسرم لگوي كاميون و جرثقيل خريد و رادينك مامان كلي ذوق كرد وچون اخر شب بود كه دايي امين جايزه پس...
9 آبان 1396

مدل موي جديد پسر عسلي مامان

امروز چهارشنبه ٢٩شهريور ماهه. عصري همگي با هم براي خريد كفش واسه آقا رادين و آقا برسام ماماني رفتيم زيتون. اول رفتيم شعبه اسكيچرز اونجا كفش قشنگي نداشت بعد رفتيم اهواز اوتلت و اونجا دو جفت كفش مشكي خوشگل مارك ريبوك و نايك واسه گل پسرام خريديم. بعدم بابايي من و برسام وروجك رو گذاشت خونه مامان جون و رادين و بابايي رفتن آرايشگاه واسه كوتاه كردن موهاي عسلكم. اصلا دلم نميومد موهاي رادينكم رو كوتاه كنيم ولي بدليل اينكه امسال بايد ميرفت مدرسه مجبور به اينكار بوديم. از توي اينترنت پسرم خودش يه مدل موي جديد و خوشگل انتخاب كرد و رفت آرايشگاه. براحتي. بعد از چند دقيقه اومدن خونه. هممون دم در هال ايستاده بوديم و از ذوق رادين جيغ ميزديم. رادينم خجالت كشي...
29 شهريور 1396

جراحي دندان-سخت ترين روز زندگي ما

آذر ماه٩٥رادينكم رو برديم دندونپزشكي دكتر سالكي. البته چندماه قبل از اون برده بودمش مطب دكتر شايسته و دكتر بعد از معاينه دندونهاش عكس نوشت و توي عكس مشخص شد كه شش تا دندون خراب داره و تشخيص دكتر اين بود كه با بيهوشي عمومي دندوناش رو درست كنه. اصلا دلم راضي نميشد به بيهوشي.  بعد از اون برديمش يه درمانگاه دندونپزشكي كه گفت بدون بيهوشي درست ميكنم ولي چون تخصصش اطفال نبود پشيمون شديم. بعد از اون يكي از همكاران دكتر سالكي رو معرفي كرد و رفتيم اونجا. دكتر عكس نوشت و عكس رو با هزار زور و زحمت گرفتيم (چون رادين با عكس تكي اذيت ميشد و عق ميزد). عكس كامل گرفتيم و دكتر هم تشخيصش مثل دكتر شايسته بود. با بيهوشي كامل. خلاصه بعد از كلي مشورت و فكر و ه...
1 خرداد 1396

رادین در منزل جدید

چهارشنبه 20 ام بهمن ماه اسباب کشی کردیم به منزل جدید واقع در زیتون کارمندی و دقیقا نزدیک به خونه مامان جون مهین. خیلی وقت بود که تصمیم داشتیم اینکار رو عملی بکینم و بالاخره موقعیش جور شد و به منزل جدید رفتیم. رادین مامان به محض ورود به منزل جدید کلی ذوق کرد و اینور و اونور میدوید و چون خونه خیلی بزرگه جای کافی برای مانور دادن و شیطنت داشت. اتاق خواب خودش رو هم انتخاب کرد و اتاقی که پنجره اش توی تراس باز میشه و به بیرون ویو داره رو انتخاب کرد. قربون پسر با سلیقه ام برم. خلاصه رادین و داداشش کلی ذوق زده بودن و تا میتونستن شیطنت کزدن. رادین عزیزم توی همه کارها هم بهمون کمک میکرد و البته خرابکاری و فضولی هم زیاد میکرد  توی تمام خریدهای مربو...
24 اسفند 1395

رادین عزیز مامان در دندانپزشکی

حدود 4 ماه و نیم پیش یعنی اوایل آبان ماه رادین رو بردیم دندونپزشکی بدلیل اینکه دندونای خوشگلش خراب شده بودن و کمی هم درد میکردن. پسرکم بار اول که رفتیم داخل اتاق دکتر میترسید و با ترس و لرز و گرفتن دست من توی دستاش و به حالت نشسته و روی صندلی و نه روی تخت دندونپزشکی اجازه داد دکتر معاینه اش کنه. هرچند یک بار هم قبلش برده بودمش پیش دکتر دیگه ای و اینبار بعد از حدود یک یا دو ماه مجددا برای اطمینان خاطر خودم آوردمش پیش یه متخصص دیگه و این سومین مطبی بود که آورده بودمش چون دکتر قبلی میگفت با بیهوشی کار میکنم و دکتر دومی هم میگفت بدون بیهوشی و هر دو راه برای ما واقعا مشکل گشا نبود. از طرفی از بیهوشی دادن برای درست کردن دندونای پسرم میترسم و از طر...
24 اسفند 1395

موهای خوشگل پسرم

امروز شنبه 17 آذر ماه 1395 هست. پسرم رادین تصمیم گرفته موهاشو کوتاه کنه و این هم چند دلیل داشت از دیدگاه خودش:  اول اینکه عسل مامانی میگه موهام پشت گردنم رو اذیت میکنه و دومین دلیلش هم اینه که میگه میخوام موهام پسرونه باشه. پسرک مامان ازبس که صورتش ظریف و نازه و موهاش هم بلنده همه فکر میکنن دختره و این مسئله رو رادین عزیز مامان دوست نداره. وقتی که کوچکتر بود براش مهم نبود اما هر چی که بزرگتر میشه از این مسئله که بقیه بهش بگن چه دختر نازی و ... چندان خوشش نمیاد.  خلاصه عصری هر چهارتامون آماده شدیم و رفتیم آرایشگاه آقا محمد. برسامم بردم که شاید اجازه بده کمی از موهاش رو کوتاه کنیم چون موهای برسامم خیلی بلند شدن. رادین عسل مامان...
17 آذر 1395

اولین مرحله مستقل شدن پسرک شیرینم

طبق برنامه ریزی و تصمیم قبلی امروز دوشنبه ساعت پنج و نیم عصر بهمراه رادین عسلک راهی موسسه خلاقیت شدم تا رادین رو اونجا ثبت نام کنم. بنظر خودم و بابایی دیگه زمانش رسیده بود تا رادین کمی از وابستگیهاش کم بشه و وارد اولین مرحله از استقلال برسه. رادین هم خیلی ذوق و شوق داشت و از سرکار که برگشتم مرتب میگفت مامان بریم مرکز خلاقیت. باباجون تا اونجا رسوندمون. بعد از اینکه با مدیر داخلی موسسه صحبت کردم رادین رو توی محوطه تاب دادم و‌کلاسا و بچه های دیگه و مربیها رو دید و در ظاهر خوشش اومده بود. البته مثل همیشه که توی یه محیط جدید میره خجالتی و کمرو برخورد میکنه اونجا هم همینطور بود. خانم نیری مدیر داخلی دستشو‌ گرفت و بدون من بردش توی کلاسها ...
21 تير 1395

رادین و عموهای فیتیله ای

یکی از کارهایی که همیشه دلم میخواست برای رادین عسلم انجام بدم این بود که بتونم به طریقی ببرمش به برنامه های عموهای فیتیله ای، چون پسرکم خیلی دوسشون داره و همیشه در حال نگاه کردن برنامه هاشونه بجز اون برنامه ای که عموها غول میشن. حسابی میترسه از غولها فیتیله ای و تا میان توی صحنه چشماشو با دست میگیره  جدیدا آقا برسام هم به عموها علاقمند شده و همیشه و در همه حال در حال نگاه کردن برنامشونه. بمحض اینکه از خواب بیدار میشه با زبون اشاره بهمون میفهمونه که براش فیتیله ایها رو بزاریم. میره کیف سی دی های رادینو میاره و سی دی فیتیله هارو در میاره و میره سمت دستگاه DVD که یعنی برام بزاریدش  خلاصه همیشه دلم میخواست که رادین از نزدیک فیتیله ایها...
6 بهمن 1394

خرید عید

سه شنبه هفته پیش بابا رضا از سرکار برگشت و خوشحال بودیم که بعد از دو هفته داریم میریم خونه خودمون. اما از شانس بد ساختمون مشکل فاضلاب پیدا کرده بود و اجبارا واسه چند روز رفتیم خونه بابا جون اسماعیل. چهارشنبه بعد از خوردن ناهار بهمراه مامان جون رفتیم خونه خاله حمیده و رادین و مامان جون موندن اونجا و برسام رو هم بردیم خونه مامان جون مهین و من و بابا رضا رفتیم بازار واسه خرید لباسای عید بچه ها. کللللللللللی لباس خوشگل و نانازی واسه دو تا وروجک خریدیم و بعدم رفتیم دنبالشون و برگشتیم خونه. ماشینمون رو هم که دو هفته پیش فروختیم و بجاش یه سورن خریدیم. البته هنوز بهمون ندادنش و این روزها با ماشین باباجون اسماعیل میریم اینور و اونور. احتمالا تا ...
17 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد