رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

آقا رادین

تجربه هاي شيرين و متفاوت

سه شنبه ٢٥مهرماه باباجون و مامان جون رادين از بروجرد اومدن. بعد از حدود تقريبا دوماه. اين اولين بار بود كه با اينقدر تاخير مي اومدن. رادين و برسام و بابايي رفتن خونه عمه سارا دنبالشون و كلي هم ذوق زده بودن. شب هم رادين از ذوقش دلش نميخواست بخوابه. من هم اجبارش نكردم و گذاشتم باب ميل خودش. صبح رادين دلش نميخواست بره مدرسه و علتش هم مشخص بود. بالاخره با يك شرط راضي شد كه بره. اون هم اين بود كه مامانجون باهاش بره و بمونه تو سالن تا زنگ آخر. مامانجون قبول كرد و برديمشون. برسام خواب بود و باباجون پيشش بود. مامانجون هم تا زنگ آخر موند پيش رادين و يه كمي زودتر از روزاي ديگه برگشتن خونه. قرار شد بعد از ناهار يه كم بخوابيم و بعد بريم خونه خاله حميده....
6 آبان 1396

هفته چهارم مهر

اين هفته روز شنبه رو باز با مامانجون رفتيم. رادين خيلي هم دوست داره كه مامانجون ظهر بره دنبالش و ببرش خونه خودشون بهش گفتم بابايي كه رفت سركار مامانجون دوهفته مياد دنبالت و ميري اونجا. اما يكشنبه يعني ديروز رو برسام هم ساعت هفت صبح بيدار شد و بابايي خودش بردمون مدرسه و بعدم منو رسوندن سركار. برسام عشقم توي خونه گريه ميكرد كه نرو سركار خواستم با خودم ببرمش سركار اما با باباييش برگشت خونه عشق ماماني. ظهر بابايي بانك بايد ميرفت و مامانجون و دايي امين رفتن دنبال رادين. رادين سورپرايز شده بود. توي حياط بودن زنگ ورزششون بود و داشتن توپ بازي ميكردن. ظهرم رفت خونه مامانجون و گفت نيايد دنبالم من همينجا ميخوام بمونم. دلم براش تنگ شده بود و بعد از ناها...
24 مهر 1396

دوروز خونه نشيني

رادين مامان الان چند روزيه كه مريضه و توي خواب خيلي سرفه ميكنه. تصميم گرفتم يكي دوروزي مدرسه نفرستمش تا استراحت كنه و حالش خوب بشه. روز يكشنبه و دوشنبه ١٦ و ١٧ ام رو موند توي خونه. يكشنبه صبح هردوشون رو برديم دكتر و براشون دارو نوشت. قبل از رفتن به كلينيك يه سر رفتم مدرسه رادين تا دفتر آراد همكلاسي رادين رو كه جامونده بود توي كيف رادين بهش بدم. معلم رادين تكليف تو خونه رادين رو هم بهم داد و گفت بمناسبت روز جهاني كودك اين نقاشي رو بايد رنگ كنن.   برسام شب قبل تا صبح تب داشت و رادينم همينطور منتها رادين قبل از خواب داروي تب بر خورد و تبش قطع شد. خودمم يكشنبه سركار نرفتم. دوشنبه هم جشن روز جهاني تخم مرغ داشتن و شب قبلش من و با...
20 مهر 1396

جشن نيروي انتظامي و ديدار با پليس

شنبه ١٥مهر مدرسه جشن هفته نيروي انتظامي براي بچه ها برگزار كرده بود و سه تا از پليسهاي مهربون رو هم دعوت كرده بودن مدرسه. روز جهاني قلب هم بود و شب قبل تا ساعت يازده و نيم مشغول كشيدن نقاشي قلب بودم. رادين رو ساعت ده خوابوندم. بينيش توي خواب كيپ بود و رفتم توي بينيش قطره ريختم كه از خواب بيدار شد و بعدم ديگه نخوابيد چون ميدونست قراره نقاشي بكشم براش. نشست كنارمون و نقاشي كشيد و منم نقاشي قلبش رو كشيدم. تا خوابيد شد ساعت دوازده و واقعا دير خوابيد. صبح كه از خواب بيدارش كردم واقعا خسته بود. بدنش هم داغ بود. اگه بخاطر جشن و ديدن پليسها نبود نميبردمش مدرسه و ميذاشتم استراحت كنه. پسركم حالش خوب نبود. قبل از رفتن بالا آورد. صبحونه هم كه هيچوقت نمي...
16 مهر 1396

هفته نيروي انتظامي

ديروز سه شنبه يازده مهر بود و رادين عشق مامان مثل روزاي قبل رفت مدرسه. منم سركار بودم كه يهو يادم افتاد معلمش توي كانال گفته بود والدين به مناسبتهاي مختلف اگر دوست داشتن كاردستي درست كنن. توي تقويم روميزيم نگاه كردم و ديدم از چهارشنبه يعني امروز هفته نيروي انتظامي شروع ميشه. به بابايي زنگ زدم و بهش ليست دادم كه خريد كنه توي اينترنتم سرچ كردم و چندتا طرح پيدا كردم و ظهر كه رفتم خونه هممون بعد از ناهار مشغول كاردستي شديم. طرح يه كلاه پليس رو كشيدم و به تعداد چهارده تا درست كرديم. بچه هاي كلاس سيزده نفرن و رادين خيلي تاكيد داشت كه يه كلاه هم واسه بنيامين دوستش كه كلاس پنجمه درست كنم. عصري رفتيم واسه خريد تردميل و وقتي برگشتيم براي شام بچه ها گو...
12 مهر 1396

هفته دوم مدرسه. ماماني هم به سركار ميره

امروز دهم مهرماه و هفته دوم از شروع مدارسه. اين هفته شنبه و يكشنبه به دليل تاسوعا و عاشورا تعطيل بود. امروز براي من با هفته قبل تفاوت داشت. تفاوتش هم در اين بود كه امروز خودم هم بايد ميرفتم سركار. قبلا كه سركار ميرفتم قبل از رفتنم چندين بار رادين و برسامم رو نگاه ميكردم و وقتي خيالم راحت ميشد كه پسركاي نازم در خواب ناز هستن با خيال آسوده ميرفتم سركار. البته اگر بيدار ميشدن و ميديدن كه دارم ميرم برسام رو كه مجبور بودم بخوابونم و برم چون گريه ميكرد رادين رو هم اگر دوباره نميخوابيد با خودم ميبردم سركار. چون پسركم بغض ميكرد از رفتن من و منم تاب ديدن بغض و گريه رادينكم رو نداشتم و ندارم هيچوقت. اما هفته آخر شهريور و روز آخر قبل از شروع مرخصيم يعن...
10 مهر 1396

روزهاي تعطيلي و سفري كوتاه به شوشتر

روز جمعه هفتم مهرماه برسام و رادين تا حدوداي ساعت ده و نيم يازده خوابيدن و ساعت دوازده از خونه زديم بيرون بسمت شوشتر. ناهار خونه عمو اسماعيل دوست و همكار بابايي دعوت بوديم. بچه ها كلي بازي كردن و بهشون خوش گذشت. به ما هم خيلي خوش گذشت. شام هم توي حياط جوجه و چنجه سيخ زدن و بعد از صرف شام حركت كرديم بسمت خونه. ساعت نه رسيديم خونه. روز خوبي بود و به هممون خوش گذشت. چهار روز تعطيلي توي خونه خيلي خوب بود و مثل قبل از مدرسه رفتن رادين شبا هر ساعتي دلش خواست خوابيد و صبحها تا دم ظهر خوابيد. امشب هم خودمون رو مهياي رفتن به كار و مدرسه براي فردا شنبه دهم مهر كرديم. منم مرخصيم تموم شده و بايد فردا برم سركار. بابايي هم كه فعلا مرخصيه و تا حدود يكماه د...
9 مهر 1396

چهارمين و پنجمين روز مدرسه

روز چهارم و پنجم مهرماه كه چهارمين و پنجمين روز مدرسه پسركم بود بابا رضا رادين رو برد مدرسه. روز چهارم من بيدارشدم و داشتم آماده ميشدم كه رادينو ببرم كه بابايي گفت تو بمون پيش برسام من خودم ميبرمش. دلم نميومد با پسركم نرم. بيدارش كردم و بهش گفتم با بابايي ميري؟گفت آره. باباجون مسيح زنگ زد و گفت من حمام كردم الان ميام پيش برسام كه شما رادينو ببريد. گفتم نميخواد بياي باباش ميبرش. موقع رفتن رادين پشيمون شد و گفت مامان باهام بيا. خيلي ناراحت شدم گفتم مامان من الان ديگه نميتونم بيام باهات چون كسي پيش برسام نيست. بابارضا هم كلاس داشت و بايد بعد از رسوندن رادين ميرفت كلاس. وگرنه من رادينو ميبردم و بابايي ميموند خونه. غصه ام گرفت كه نشد با پسرك...
6 مهر 1396

سومين روز مدرسه

امروز سوم مهره و صبح بيدار شدم و وسايل پسركم رو آماده كردم و ساعت هفت و نيم بيدارش كردم. پسركم خيلي خوابش ميومد و موقعي كه خواستيم بريم حالش بهم خورد. خودش گفت بخاطر اينكه خوابم مياد حالم بد شد. خلاصه ساعت هشت رسيديم. رادين رو گذاشتم سركلاسش و خودم رفتم دور پارك پياده روي. هوا تقريبا خوب شده بود. قبل از زنگ تفريح خودمو رسوندم مدرسه. موقع زنگ تفريح پسركم اومد پيش خودم ايستاد و نرفت تو حياط. زنگ تفريح دوم رفت تو حياط و منم رفتم پيشش نشستم كه يهو گفت مامان تو ديگه برو خونه. معاونشون خانم گلاب هم كه اونجا نشسته بود گفت از بچه هاي بامزه مثل رادين خيلي خوشم مياد. خيلي خوشحال شدم از اينكه پسركم انقدر زود به مدرسه عادت كرد و انقدر زود تصميم گرف...
3 مهر 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد