تجربه هاي شيرين و متفاوت
سه شنبه ٢٥مهرماه باباجون و مامان جون رادين از بروجرد اومدن. بعد از حدود تقريبا دوماه. اين اولين بار بود كه با اينقدر تاخير مي اومدن. رادين و برسام و بابايي رفتن خونه عمه سارا دنبالشون و كلي هم ذوق زده بودن. شب هم رادين از ذوقش دلش نميخواست بخوابه. من هم اجبارش نكردم و گذاشتم باب ميل خودش. صبح رادين دلش نميخواست بره مدرسه و علتش هم مشخص بود. بالاخره با يك شرط راضي شد كه بره. اون هم اين بود كه مامانجون باهاش بره و بمونه تو سالن تا زنگ آخر. مامانجون قبول كرد و برديمشون. برسام خواب بود و باباجون پيشش بود. مامانجون هم تا زنگ آخر موند پيش رادين و يه كمي زودتر از روزاي ديگه برگشتن خونه. قرار شد بعد از ناهار يه كم بخوابيم و بعد بريم خونه خاله حميده....