رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

آقا رادین

اولین تجربه برف بازی رادین عشق مامان

رادین عزیز مامان خیلی دلش میخواست توی سرما و زمان بارش برف بره بروجرد و برف بازی کنه و آدم برفی درست کنه. ما هم منتظر یه فرصت مناسب و یه تعطیلی بودیم تا پسرک نازمون رو به خواسته اش برسونیم. تا اینکه چهارشنبه ۱۱آذر تعطیل رسمی بمناسبت اربعین بود و یهویی دم ظهر تصمیم گرفتیم بریم بروجرد. ساعت یازده و نیم بود و داشتم تصمیم میگرفتم ناهار چی درست کنم که بابا رضا یهو گفت بریم بروجرد؟؟؟ منم دیدم فکر خوبیه. گفتم باشه ولی قبلش زنگ زدم به رییس محترم تا روز شنبه رو‌هم مرخصی بگیرم که بیشتر بتونیم بمونیم حالا که اینهمه راه رو قراره بریم تا بروجرد. اما رییس جواب نداد و ما هم تصمیم گرفتیم بریم و از همونجا زنگ بزنم و مرخصی بگیرم. رادین عسلک و برسام وروجک...
20 آذر 1394

رادین سنتوری

چهارشنبه ۲۱آبان ۹۳ من و بابا رضا و رادین و برسام ظهر ساعت ۴ حرکت کردیم به سمت ماهشهر. اولین مسافرت چهار نفرمون بود. بعد از ناهار بچه هارو حمام دادیم و بعدش هم راه افتادیم. هر دوتاشون تمام طول مسیر رو خواب بودن و تونستیم براحتی بریم و برسیم اونجا. اول رفتیم خونه عمو محمود و شام اونجا بودیم و بعدش هم رفتیم خونه عمه پروین و تا ظهر فردا اونجا بودیم. رادین با روژان بازی کرد و خیلی هم پسر خوبی بود فداش بشم. بچه های عمه پروین بار اول بود که برسام رو میدیدن. کلی واسش ذوق کردن. این دومین سفر برسام به ماهشهر بود. اولین سفرش در ۸ روزگی بود. ناهار فردا رو هم خونه عمو محمود بودیم. خیلی اصرار کردن که واسه ناهار بریم اونجا. تا ساعت ۳ ونیم اونجا بودیم و بعد...
6 آذر 1393

خاطره ای زیبا از روزی زیبا

امروز 20 مرداد ماهه و برای من و رضای عزیزم روز خیلی مهم و به یاد موندنی ای هست. پارسال در همچین روزی که مصادف هم بود با روز دهم ماه رمضون، من فهمیدم که یه نی نی ناز و خوشگل توی وجودم دارم. اون روز من روزه بودم و خدا رادین عزیزم رو توی همچین ماه مبارکی به من هدیه داد و امروز رادین عزیز 4 ماهه و 13 روزه من توی آغوشم قرار داره و من چقدر عاشقانه دوسش دارم. خدا جونم ممنون بابت این هدیه زیبای آسمونی.
21 مرداد 1391

روز زيباي پاييزي

ني ني نازم سلام. امروز يكي از زيباترين روزهاي زندگي من و باباييه. درست 5 سال پيش در همچين روزي يعني 3 آبان ماه سال 85 يه اتفاق خيلي مهم و دوست داشتني توي زندگي ما به وقوع پيوست كه مارو خوشحال تر از هميشه كرد. الان خاطره اون روز فراموش نشدني رو برات ميگم تا تو هم بدوني كه چه روز خوبي براي من و بابايي بود. 3 آبان 1385 بود. يه روز خوب و زيباي پاييزي با يه هواي عالي كه بوي پاييز ميداد. ماه رمضون تازه تمام شده بود و اون روز زيبا با وجود تقارنش با عيد سعيد فطر خيلي زيباتر و رويايي تر شده بود و ماماني و بابايي بعد از يك ماه توفيق روزه داري با روحي پاك و دلي عاشق داشتن خودشون رو براي مهمترين مرحله زندگيشون آماده ميكردن. صبح زود همه بيدار شديم و من...
3 آبان 1390

قصه عاشقي مامان و بابا

سلام به نازگل مامان و بابا. عزيزم من و بابايي دلمون خيلي براي ديدن روي ماه و خوشگلت تنگ شده. آخه ما چطوري 8 ماه ديگه تحمل كنيم تا روي ناز شما رو ببينيم ني ني ملوسم  عزيز دلم ميخوام برات از خاطره عاشق شدن مامان و بابا بگم. ماماني و بابايي هردوتاشون توي يه سال(مهر ماه سال 82) وارد يه دانشگاه شدن چونكه خدا قسمتشون رو اينطور رقم زده بود و چه قسمت زيبايي هم خدا براشون تعيين كرده بود.قربون خداي مهربونم برم كه هميشه واسه من و بابايي بهترين چيزا رو مقرر ميكنه. جونم براي ني ني بگه كه بابا رضا در همون اوايل ورود به دانشگاه عاشق شد. براي اولين بار عاشق شد تازه اونم چه عشقي عشق در يك نگاه   خلاصه گذشت و گذشت و هر ر...
30 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد