رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

آقا رادین

بیماری رادین و مامانی

امروز مامان مهرناز بعداز 9 روز اومد سرکار و خیلی هم ناراحته که رادین عسلی رو تنها گذاشته چون رادین گلی این 9 روز حسابی به بودن مامانی در کنارش عادت کرده بود و مطمئنم که امروز وقتی بیدار بشه و ببینه مامانی کنارش خواب نیست خیلی ناراحت میشه و بهانه میگیره  قضیه این 9 روز توی خونه بودن مامانی هم از این قرار بود که هفته گذشته چهارشنبه شب 28 خرداد رادین عسلی بدنش داغ شد. اولش فکر نمیکردم که مریض شده باشه اما تا صبح توی خواب هم بدنش داغ بود. چون مامان جون عصمتش دو روز بود که به شدت مریض شده بود و چون هممون توی یه خونه هستیم خوب طبیعتا به رادین هم سرایت کرد دقیقا از همون چیزی که میترسیدم سرم اومد. روز چهارشنبه سرکار که بودم زنگ زدم به...
7 تير 1393

دیروز من و رادین عسل

دیروز رادین جون رو گذاشتم پیش مامان جونش و به همراه خاله مهسای رادین رفتیم مطب خانم دکتر شهبازی تا خودم رو یه چکاپ کنم چون بعد از سزارینم فرصت نکرده بودم که اینکار رو انجام بدم. قبلش هم رفتم قنادی و دو تا جعبه شکلات خیلی شیک برای خانم دکتر و  منشیش خریدم و یه پارچه آبی رنگ خیلی خوشگل هم به عنوان هدیه بهمراه شکلات برای خانم دکتر مهربون و خوشگل و خوش اخلاقم بردم. از اونجا که با پارتی بازی آدم همیشه کارش زود راه میفته منم خیلی زود رفتم داخل و خانم دکتر مثل همیشه با رویی باز و چهره ای خندون باهام برخورد کرد و حال پسرم رو پرسید و اینکه اسمش رو چی گذاشتم. بعدم معاینم کرد. وقتی هدیه و شیرینیش رو بهش دادم کلی اظهار شرمندگی کرد و با خو...
9 خرداد 1391

مرخصی مامان مهرناز و ویزیت 9 ماهگی

رادین عزیزم، گل ناز و مهربون من سلام. از روزی که بابایی رفته تو هم خیلی احساس دلتنگی میکنی. من اینو از کم شدن شیطنتها و دست و پا زدنهات متوجه میشم. عزیز دلم قربون اون دل کوچیک و مهربونت برم که انقدر به بابایی وابسته ای و دوسش داری. بابایی هم خیلی پسر کوچولوی نازشو دوست داره و دلش براش بی نهایت تنگ شده. پسرم بابایی مرتب سراغت رو ازم میگیره و بهم سفارش میکنه که مواظبت باشم و منم از دل و جون اینکارو میکنم دبروز آخرین روز کاری مامان مهرناز بود و مامانی همه وسایلش رو جمع کرد و آورد خونه. بابا رضا خیلی خوشحال بود که من و رادین کوچولو دیگه نمیریم سرکار  و میتونیم توی خونه استراحت کنیم. اما من موقع جمع کردن وسایلم با اینکه خوشحال بودم از اینکه ...
25 اسفند 1390

ویزیت ماه هشتم

رادین طلای مامان سلام. عزیزم من و بابایی خیلی دلمون برای دیدنت تنگ شده و دوست داریم هرچه زودتر این روزها هم بگذره و تو گل خوشگل بیای تو بغلمون عزیز دلم دیروز عصری مامان نوبت ویزیت داشت و بهمراه بابا رضا رفتن مطب دکتر. باز هم مثل همیشه بعداز کلی نشستن و انتظار کشیدن نوبت مامانی شد. خانم دکتر مثل همیشه با رویی خندان و چهره ای مهربون فشار و وزنم رو اندازه گرفت و بعدم بهم گفت روی تخت معاینه بخواب تا معاینت کنم. اول صدای خوشگل قلبت رو برام گذاشت. الهی من قربون اون تپشهای قشنگ قلبت بشم عزیزم که به این زیبایی به گوش مامان می رسید و مامان رو می برد توی آسمونها خیلی دلم میخواست بابا رضا هم کنارم بود و صدای قلبت رو می شنید اما حیف که بابایی اجازه...
11 اسفند 1390

عجله پسری برای دیدن مامانی و بابایی

رادین عزیزم، عشقم، مامانی و بابایی دیروز از نگرانی سلامتی تو داشتن تا مرز سکته پیش می رفتن. مامانی دیروز بعد از اینکه از سرکار برگشت خونه و ناهار خورد داشت آماده میشد برای خوابیدن که متوجه یه چیز خیلی بد و نگران کننده شد لکه بینی  وای خدای من!!!! داشتم از ترس می مردم سریع رفتم به مامان جون زنگ زدم و قضیه رو بهش گفتم. مامان جون هم به دکترم زنگ زده بود و بهش گفته بود که من این مشکل برام پیش اومده، به علاوه اینکه دو روز بود که تو پسری خیلی خودتو توی شکم مامانی جمع و سفت میکردی. قبلش تصور نمیکردم که سفت کردنهای تو مشکلی داشته باشه اما بعد از لکه بینی خیلی ترسیدم و نگران شدم. مامان جون بهم زنگ زد و گفت که خانم دکتر گفته باید بری بیمارست...
16 بهمن 1390

ویزیت 7 ماهگی

رادین عسلی مامان سلام. خوشبختانه مامان مهرناز این دو روز گذشته حالش بهتر شده و سرفه هاشم خیلی کمتر شده. از این بابت خیلی خوشحالم چون دیگه با سرفه های شدیدم تو گل کوچولو رو توی شکمم این طرف و اون طرف نمیکنم و تو هم اذیت نمیشی. دیروز نوبت ویزیت 7 ماهگی مامان بود. عصری که میخواستیم بریم مطب بارون خیلی شدیدی گرفته بود و من و بابایی هم با تاکسی سرویس رفتیم و خوشبختانه به دلیل بارون مطب خیلی خلوت بود. البته با وجود خلوت بودن مطب باز هم یک ساعتی توی اتاق انتظار نشستم تا نوبتم شد. وقتی رفتم داخل اتاق خانم دکتر مثل همیشه با رویی گشاده و صورتی خندون باهام برخورد کرد و به محض دیدنم گفت پس شکمت کو؟!!!!!! آخه میدونی گلم مامانی شکمش زیاد بزرگ نیست و ب...
12 بهمن 1390

پسری سر و ته می شود!!!!!!!!!!

رادین مامان سلام. صبح بخیر. مامان مهرناز به همراه بابایی چهارشنبه عصری رفتن برای سونوگرافی و ملاقات مجدد با پسر نازشون. این سونو رو خانم دکتر شهبازی فقط برای چکاپ تجویز کرده بود و من خیلی خوشحال بودم که میتونستم بعد از چند وقت دوباره پسر خوشگلم رو ببینم خوشبختانه افراد زیادی جلوی من نبودن و خیلی زود نوبتم شد. سه شنبه عصر منو بابایی رفتیم بازار و پرده اتاقت رو سفارش دادیم. یه پرده خیلی خوشگل با دو تا طرح زیبا و جدید که بابا رضا مدتها با جستجو در اینترنت تونسته بود اون طرحها رو با دقت و وسواس خاصی پیدا کنه و بعد از مشورت با من طرح مورد دلخواهمون رو انتخاب کردیم و رفتیم بازار و پرده رو سفارش دادیم. چهارشنبه صبح بابایی با من ...
30 دی 1390

جواب آزمايشات مامان

پسر گل مامان سلام. صبح بخير عزيز دلم. مامان قربونت بشه كه ديشب انقدر توي دل ماماني فضولي و شيطنت كردي و از مامان و بابا دلبري كردي  مامان هفته پيش دو تا آزمايش انجام داد. يكيش آزمايش ادرار بود و اون يكي آزمايش خون. پريروز بابايي رفت آزمايشگاه و جواب آزمايشاتمو گرفت. وقتي اومد خونه خيلي خوشحال بود چون جواب آزمايشاتم خوب بود. بعد از اون به همراه بابايي و مامان جون عصمت رفتيم بازار تا كمي خريد كنيم. قبلش رفتم مطب خانم دكتر تا جواب آزمايشاتم رو نشونش بدم. چون مطب شلوغ بود خودم ديگه داخل نرفتم و منشي جواب رو نشون دكتر داد و وقتي اومد بيرون گفت مهرناز خانم جواب آزمايشاتت خوب بودن و مشكلي نداري. منم كه هميشه از مبتلا شدن به ديابت بارداري وا...
27 دی 1390

لحظه زيباي ديدار

پسرك نازم سلام. ديروز يكي از بهترين روزهاي زندگيم بود. ميدوني چرا؟ الان برات ميگم عزيز دلم. ديروز بعد از ظهر به همراه بابايي رفتيم مطب خانم دكتر شهبازي براي چكاپ ماهيانه. البته يه  هفته زودتر از نوبت ويزيت خودم رفتم چون هم گلو درد داشتم و هم ميخواستم جواب آزمايشاتم رو بهش نشون بدم. مطب خيلي شلوغ بود و بعد از يك ساعت و ربع نوبت من شد و بابايي هم بيرون منتظرم بود چون مطب خيلي شلوغه مردا نميتونن بيان داخل بشينن و به همين خاطر بابايي بيرون منتظرم ايستاد. بعد از اينكه رفتم داخل اتاق، دكتر معاينات فشار و وزنم رو انجام داد و بهم گفت روي تخت دراز بكش تا بچه ات رو ببينم. اول صداي قشنگ قلبت رو برام گذاشت و بعد از اون هم من تونستم عزيزترين و زيبات...
12 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد