رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 28 روز سن داره

آقا رادین

اولین تجربه برف بازی رادین عشق مامان

1394/9/20 22:00
511 بازدید
اشتراک گذاری

رادین عزیز مامان خیلی دلش میخواست توی سرما و زمان بارش برف بره بروجرد و برف بازی کنه و آدم برفی درست کنه. ما هم منتظر یه فرصت مناسب و یه تعطیلی بودیم تا پسرک نازمون رو به خواسته اش برسونیم. تا اینکه چهارشنبه ۱۱آذر تعطیل رسمی بمناسبت اربعین بود و یهویی دم ظهر تصمیم گرفتیم بریم بروجرد. ساعت یازده و نیم بود و داشتم تصمیم میگرفتم ناهار چی درست کنم که بابا رضا یهو گفت بریم بروجرد؟؟؟ منم دیدم فکر خوبیه. گفتم باشه ولی قبلش زنگ زدم به رییس محترم تا روز شنبه رو‌هم مرخصی بگیرم که بیشتر بتونیم بمونیم حالا که اینهمه راه رو قراره بریم تا بروجرد. اما رییس جواب نداد و ما هم تصمیم گرفتیم بریم و از همونجا زنگ بزنم و مرخصی بگیرم. رادین عسلک و برسام وروجک اونروز صبح زود بیدار شده بودن و بعد دوباره خوابیدن. رادین ساعت دوازده بیدار شد و من و بابایی با هم رفتیم بالای سرش و بهش گفتیم اگه گفتی کجا میخوایم بریم؟گفت نمیدونم. گفتم همونجا که میخواستی بری برف بازی!!!گفت بروجرد؟!!! لبخند گفتم آررررره. پسرکم خوشحال شد و لبخند خوشگلی زد. آماده شدیم و رفتیم دنبال عمه سارا و اونم با خودمون بردیم. از اندیمشک بارندگی شدیدی شروع شد و تا خود بروجرد بارش شدیدی بود و من تمام طول راه رو آیه الکرسی میخوندم. بچه ها در طول راه خیلی خوب و آروم بودن. برسام نسبت به دفعات قبل خیلی آرومتر بود و کلا فقط نیمساعت بیدار بود. رادین تمام راه جلو روی پای عمه اش نشسته بود و همش میپرسید رسیدیم؟؟؟پسرکم دلش میخواست زودتر برسیم تا مامان جون و باباجونشو ببینه. ساعت شش و‌نیم رسیدیم. رادین کلی ذوق کرده بود و خوشحال بود. فدای خوشحالیش بشم من. اونشب توی خونه بودیم و استراحت کردیم. جمعه صبح از خونه زدیم بیرون و رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به برفالبخند بروجرد هنوز برف نباریده بود و رادین هم اصرار داشت برف بازی کنه. خلاصه سی کیلومتر از بروجرد رفتیم به طرف خرم آباد تا سفیدی برف روی زمین نمایان شد و هممون کلی ذوق زده شدیم. برسام خواب بود و دادمش بغل مامان جونش و خودمون پیاده شدیم. بطرز وحشتناکی سرد بود و باد سرد شدیدی می وزید. کلی لباس گرم تن رادین کردم. رادین انقدر از دیدن برف هیجان زده بود‌که سرما رو حس نمیکرد. من که دستام از سرما میسوخت. برسامم این وسط بیدار شد و اصرار داشت بره بیرون. خیلی سرد بود و‌نشد بیشتر بمونیم. سوار ماشین شدیم‌که بریم‌اما رادین رضایت نمیداد و بخاطر رادین رفتیم کمی پایینتر اونجا هم مملو از برف بود اما باد نبود و آفتاب هم از سرما کم میکرد. پسرکم کلی بازی کرد. دستاش از سرما یخ زده بود گفت مامان جون دستام فلفلی شدهنیشخند دستاش از سرما میسوخت. به باباشم گفت بابا هویج نیاوردیخنده کلی خندیدیم به شیرین زبونی پسرم. هویج میخواست واسه آدم برفی. چون فکرشو نمیکردیم برسیم به برف وسایل ساختن آدم برفی همراهمون نبرده بودیم اما بهش قول دادیم سری بعد حتما براش ببریم. به هممون کلی خوش گذشت. بابایی گفت خوب شد رادین اصرار کرد بریم برف بازی وگرنه اینهمه راه نمی اومدیم تا برسیم به برف. خلاصه روز به یاد موندنی و خوبی بود و خیلی خوشحال بودم‌که پسرکم رو‌تونستیم ببریم برف بازیلبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد