رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

آقا رادین

این روزهای رادین عسل

1394/10/20 11:46
575 بازدید
اشتراک گذاری

رادین عزیز من اینروزها خوشحاله و حسابی سرگرم. چون مامان جون و باباجونش که خیلی دوسشون داره از روز جمعه از بروجرد اومدن و رادین دیگه حسابی با مامان جونش سرگرمه. ولی همیشه در چنین موقعیتی من نگرانی و ناراحتی روز جداشدنشون رو دارم. چون پسرکم خیلی ناراحت میشه و خیلی گریه میکنه براشون و اقعا قلبم تحمل اشکها و گریه های پسرکم رو نداره. راستش خیلی ناراحت و عصبانیم که از اهواز رفتن بروجرد. چون رادین خیلی دوسشون داره و وقتی اونا میان یا م ا میریم بروجرد موقع جداشدن رادین خیلی اذیت میشه و گریه میکنه و این برام یه مساله بزرگ و ناراحت کننده شده.برعکس رادین، برسام به خانواده من وابسته است و خیلی دوسشون داره. چون بیشتر با خانواده من بوده و از وقتی که برسام هشت ماهه بود خانواده بابایی رفتن بروجرد و برسام زیاد ندیدشون. ولی رادین روزهای زیادی رو با خانواده باباییش گذروند و به همین خاطر بهشون علاقه خاصی داره. پسرای خوشگلم الان یک ماهه که سرماخوردن و دارو میخورنغمگیناین بین فقط یه هفته خوب بودن و باز روز از نو و روزی از نو. سرماخرودگی و آبریزش بینی و سرفه های لعنتی. با هر سرفشون دلم خون میشه. کاش زودتر این فصل لعنتی تموم بشه و بیماریها ریشه کن بشه. رادین عزیز من علاقه زیادی به تماشای کارتون داره. چند روز یه بار با بابایی میره کلوپ و چندتا سی دی جدی میخره و دیگه حسابی سرگرمه. وقتی هم بابایی نیست خودم میرم براش میخرم. هر شب هم ساعت دوازده شب کارتون تام و جری و شان د شیپ و باب اسفنجی رو از شبکه MBC3 نگاه میکنه. با کارتون تام و جری کلی میخنده و دلم ضعف میره از خندیدن قشنگش. یه روز خونه مامان جون بود و من از سرکار برگشتم و وقتی رفتم داخل دیدم محو تماشای تام و جریه و یواشکی رفتم بالای سرش و دیدم داره غش غش میخنده. کلی بوسیدمش و قربون صدقش رفتم. 

مدتی بود که رادین همش میگفت برام تفنگ ترقه ای بخرید. نمیدونم از کجا دیده بود. تا اینکه پنجشنبه شب یعنی پن بردیمشون پارک زیتون و اونجا بابایی براش خرید. از ذوق تفنگش دیگه حاضر نشد توی پارک بازی کنه و گفت بریم خونه. عجیب بود رادین که همیشه به زور باید از پارک درش می آوردیم اونشب هی میگفت بریم و بازی نکرد. بردیمش پارک ساحلی و اونجا کلی با تفنگ ترقه ایش بازی کرد و ذوق کرد. یکی از ترقه هاشم نگه داشت برای باباجونش که واسش بزنه. جمعه که باباجونش از بروجرد اومد حلقه آخر ترقه رو هم برای باباجونش زد. با دیدن تفنگ ترقه ای رفتم به دوران کودکیم و نوجوانیم. دورانی که داداش میثمم هم از این تفنگها داشت و ما هم باهاش بازی میکردیم و ترقه میزدیم و ذوق میکردیم. یادش بخیر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد