رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

آقا رادین

رادین و عموهای فیتیله ای

1394/11/6 8:32
504 بازدید
اشتراک گذاری

یکی از کارهایی که همیشه دلم میخواست برای رادین عسلم انجام بدم این بود که بتونم به طریقی ببرمش به برنامه های عموهای فیتیله ای، چون پسرکم خیلی دوسشون داره و همیشه در حال نگاه کردن برنامه هاشونه بجز اون برنامه ای که عموها غول میشن. حسابی میترسه از غولها فیتیله ای و تا میان توی صحنه چشماشو با دست میگیرهغمناک جدیدا آقا برسام هم به عموها علاقمند شده و همیشه و در همه حال در حال نگاه کردن برنامشونه. بمحض اینکه از خواب بیدار میشه با زبون اشاره بهمون میفهمونه که براش فیتیله ایها رو بزاریم. میره کیف سی دی های رادینو میاره و سی دی فیتیله هارو در میاره و میره سمت دستگاه DVD که یعنی برام بزاریدشزیبا خلاصه همیشه دلم میخواست که رادین از نزدیک فیتیله ایها رو ببینه، حتی یه بار از خاله مریم پرسیدم میدونی چطور میشه رادینو ببرم برنامه فیتیله ایه؟ و خیلی هم توی نت سرچ کردم اما متوجه شدم که فقط با پارتی بازی میشه اینکارو کردغمگین حاضر بودم تا تهران ببرمش تا بتونم یه روز ببرمش برنامه فیتیله ایها. تا اینکه..........

تا اینکه روز جمعه 2 بهمن با خاله مهسا توی زیتون مشغول پیاده روی بودیم که یهو بنر تبلیغاتی فیتیله ایها توجهمو جلب کرد. ببببببببببببببببلهآرامعموهای فیتیله ای برای دو روز به اهواز اومده بودن و برنامه اجرا میکردنبغلسر از پا نمیشناختم. بمحض اینکه رسیدم خونه رفتم پای کامپیوتر نشستم تا بلیط برنامه رو بگیرم. بلیط سطح یک برای روز جمعه وجود نداشت و همه صندلیها پر شده بود. برای روز شنبه ولی هنوز صندلی خالی زیاد بود. منتها یه مشکل بزرگ وجود داشت و اون هم این بود که چون بابایی سرکار بود و نبودش که مارو ببره به برنامه و محلی هم که برنامه اجرا میشد خیلییییییییییی دور بود و برنامه هم ساعت هفت شب بود برگشتمون یه مقدار سخت و ریسک پذیر بود. رفتن رو میشد با آژانس رفت ولی برگشتش سخت بود. یه مقدار ضد حال خوردم و میخواستم هرطور شده پسرمو به این برنامه ببرم. یهو خاله مهسا پیشنهاد خوبی داد و گفت با زندایی مریم و فاطمه (دختردایی رادین) برید.تشویق منم سریع بهشون زنگ زدم و بعد از کسب موافقت چهارتا بلیط سطح دو گرفتم (صندلیهای سطح یک تکمیل شده بود). قیمت هر بلیط نفری35000 تومان بود. خلاصه کلی ذوق کرده بودم و بیصبرانه منتظر بودم رادین بیدار بشه تا این خبرو بهش بدم. رادین ساعت یک و ربع ظهر بیدار شد و همونوقع هم برسام تازه خوابیده بود. من و رادین و مامان جون داشتیم میرفتیم رستوران شرکت تا غذا بگیریم و رادینم توی پارک کمی بازی کنه. بابا رضا بهم گفته بود که بزار من این مژده رو به رادین بدم. توی ماشین بودیم که زنگ زدم به بابایی و گوشی رو دادم دست رادین و بابایی بهش گفت بخاطر اینکه دیروز رفتی بینایی سنجی و چشماتو معاینه کردی برات جایزه گرفتم و جایزه ات هم بلیط جنگ عموهای فیتیله ایهخوشمزه رادین اولش کمی ذوق کرد و بعدش گفت نمیخوام برمسکوت ولی میدونستم این حرفو از ته دلش نمیزنه و در واقع شوکه شدهخندونک بعدم زنگ زدم به باباجون و مامان جون بروجردیش و گوشی رو دادم به رادین تا به اونا هم بگه. خلاصه روز شنبه (سوم بهمن) شد و من و رادین حاضر و آماده رفتن برای دیدن فیتیله ایها. خیلی دلم میخواست که برسامم ببرم اما میدونستم توی اون شلوغی و همهمه نگه داشتن برسام و اینکه راضیش کنی سرجاش بشینه و تکون نخوره محال ممکنه و هم خودش اذیت میشه و هم ما. زندایی مریم با پدرش اومدن دنبالمون (دایی میثم اصفهان بود بخاطر دانشگاهش). رادین خیلی دلش میخواست زودتر برسیم و فیتیله ایهارو ببینه. وقتی توی خونه بودیم میگفت مامان پس کی میریم؟؟؟؟ توی ماشین هم خودش و فاطمه کلی حرف زدن و بازی کردن. وقتی رسیدیم اونجا براحتی رفتیم داخل و خیلی راحت صندلیهامونو پیدا کردیم. نظم اونجا خیلی خوب بود و واقعا برام تعجب آور بود. چون معمولا برنامه های به این شلوغی بی نظم و ترتیبن و از همین هم میترسیدم. اما برخلاف تصورم همه چیز خوب و اوکی بود. وقتی که نشستیم و جامون مشخص شد من دوباره رفتم بیرون و برای بچه ها ذرت و بادکنک خریدم. زندایی مریم هم یه نی نی سه ماهه توی شکمش داشت و زیاد حالش جا نبود. البته بعد از اومدن به اونجا کمی بهتر شد. خلاصه برنامه شروع شد و من یکی که خودم واقعا ذوق کرده بودم و از دیدن عموهای فیتیله ای هیجان زده شده بودم. رادین از اواسط برنامه ساز رفتن میزدغمگین اوایلش ذوق کرده بود و دست میزد و میخندید اما اواسطش میگفت بریم. نمیدونم چرا؟ شاید فکر میکرد الانه که غولهای فیتیله ای بیان روی صحنهخطا و یا شاید هم خسته بود و خوابش میومد. چون ظهر نخوابیده بود. برنامه تا ساعت نه و اندی طول کشید و در طول برنامه هم براشون سیب زمینی سرخ شده خریدم و موقع رفتن هم دوباره بادکنک. یکی هم برای برسام خریدم. ساعت یه ربع به ده خونه بودیم و برسام از دیدن بادکنکش کلی ذوق کرده بود و خودش و رادین کلی بازی کردن. شب خیلی خوبی بود و بهمون کلی خوش گذشت. ممنون عموهای فیتیله ای. محبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهدیه
12 فروردین 95 20:10
تولدت مبارک باشه آقا رادین چشم سیاه خوشگل ماشاالله ماشاالله صدساله بشی عزیزدلم ممنون مهدیه جان
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد