رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

آقا رادین

چهارمين و پنجمين روز مدرسه

1396/7/6 9:25
272 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهارم و پنجم مهرماه كه چهارمين و پنجمين روز مدرسه پسركم بود بابا رضا رادين رو برد مدرسه. روز چهارم من بيدارشدم و داشتم آماده ميشدم كه رادينو ببرم كه بابايي گفت تو بمون پيش برسام من خودم ميبرمش. دلم نميومد با پسركم نرم. بيدارش كردم و بهش گفتم با بابايي ميري؟گفت آره. باباجون مسيح زنگ زد و گفت من حمام كردم الان ميام پيش برسام كه شما رادينو ببريد. گفتم نميخواد بياي باباش ميبرش. موقع رفتن رادين پشيمون شد و گفت مامان باهام بيا. خيلي ناراحت شدم گفتم مامان من الان ديگه نميتونم بيام باهات چون كسي پيش برسام نيست. بابارضا هم كلاس داشت و بايد بعد از رسوندن رادين ميرفت كلاس. وگرنه من رادينو ميبردم و بابايي ميموند خونه. غصه ام گرفت كه نشد با پسركم برم. بابايي بردش و تا زنگ تفريح اول كه ساعت هشت و نيم بود موند پيشش و بعدم رفت كلاس. ساعت ده و نيم زنگ زد گفت برم به رادين سر بزنم؟گفتم آره حتما برو. به رادين سر زد و اومد خونه و قبل از رفتن دنبال رادين رفتم خونه مامانجون و دوتا كيف براي معلم و معاون رادين خريدم از دايي امين و بعدم رفتيم گلفروشي و دوتا دسته گل خريدم و رفتيم مدرسه. خانم گلاب معاون مدرسه كلي ذوق كرد و از رادينم كلي تشكر كرد و معلمشم همينطور. خواست رادين رو ببوسه اما رادين خجالت كشيده بود و پشت ميزش قايم شده بود. بعدم پسركم رو بغل كردم و رفتيم خونه. عصري هم رفتيم خانه بازي و كلي بازي و شادي كردن. روز پنجم مدرسه هم كه ميشد آخرين روز از هفته اول مدرسه، باز هم رادين بهمراه بابايي رفت مدرسه و امروز زودتر از روزاي ديگه رسيد و سر صف ايستاد و بعدم كه رفت سركلاس بابايي رفت كلاس خودش. امروز ساعت يازده برنامه محرم داشتن و ديشب آخر شب دايي امين براي پسرم زنجير و پيشوني بند و شال مشكي آورد. ساعت يازده رفتيم مدرسه پيشش كه خودمم مرقع برنامشون باشم و عكس بگيرم كه خانم گلاب گفت والدين نبايد باشن خودمون عكس ميگيريم ميزاريم تو كانال. رفتيم. سر راه رفتيم واسه ناهار بچه ها ماهي قزل خريديم. اين اولين بار بود كه خودم ماهي خريدم. هميشه خونه مامانجون ماهي ميخورديم گاهي هم بهمون ماهي ميداد. خودمون تا حالا نخريده بوديم باد نبودم اما ماهي خوبي هم از آب در اومد. برگشتيم خونه و ساعت دوازده بابايي و برسام رفتم دنبال رادين. منم غذا رو آماده كردم تا رادينكم كه رسيد بخوره. چون وقتي ميرسه خيلي گرسنه است. ظهر ديدم كه عكسهاي رادين موقع زنجير زني توي كانال معلمشون گذاشته شده و چقدر قشنگ بود پسركم. معلمش هم كه كلي حال كرده بود با رادين براش متني زير عكسش نوشته بود مخصوص خودش به اين مضمون كه رادين عزيزم كه از اول تا آخر مراسم زنجير ميزد امام حسين نگهدارت باشه پسر گلمآرام خيلي ذوق كردم از ديدن عكسها و متن معلم رادين. عصري هم مجددا رفتيم خانه بازي و كلي بازي كرديم با همديگه. براي رادين و برسامم يه قلك پلاستيكي خريدم كه خيلي هم خوششون اومد. اينم از هفته اول مدرسه. به پسرم افتخار ميكنم كه انقدر زود با همه چيز وفق پيدا ميكنه و انقدر مدرسه رو دوست داره. خيلي خوشحالم كه چهار روز تعطيله و پسرم استراحت ميكنه و نياز نيست صبح زود بيدار بشه. 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد