رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

آقا رادین

رادین عسلی مرد میشود...

1393/1/4 10:47
701 بازدید
اشتراک گذاری

 این روزها حسابی وضع روحیم خرابه. با اینکه عیده و باید خوشحال باشم اما نیستم. چون الان چهارمین روزیه که به رادین عسلم شیر ندادمناراحتاز روز اول فروردین برنامه از شیر گرفتن رادین رو شروع کردم. تا 15 فروردین توی خونه هستم و سرکار نمیرم و به همین خاطر گفتم از روز اول فروردین شروع کنم که تا موقع رفتنم به سرکار رادین عسلم به شیر نخوردن عادت کرده باشه و ساعت خوابش هم دوباره تنظیم شده باشه. روز اول تا ظهر طرفای ساعت 11 به پسرکم شیر دادم. بعدش هم صبر زرد که از عطاری خریده بودم با آب قاطی کردم و به بدنم مالیدم. خیلی ناراحت بودم که رادین عزیزم الان که میاد شیر بخوره دهنش تلخ میشه اما راهی جز این نداشتم چون رادین خیلی خیلی به شیرم وابسته بود. وقتی اومد شیر بخوره دهنش تلخ شد و بدش اومد. بهش آب دادم تا تلخی دهنش بره. همون روز که پنجشنبه هم بود رادین صبح زود ساعت 8 و ده دقیقه از خواب بیدار شده بود و ساعت 11 هم تا 12 و نیم دوباره خوابیده بود. اما ظهر چون عادت داشت فقط با شیر خوردن بخوابه نتونست بخوابه. عصری هم بردیمش پارک ساحلی و کلی بازی کرد و تاب خورد و موقع برگشت توی ماشین ساعت بیست دقیقه به 8 خوابش برد. تا ساعت 9 و ده دقیقه خوابید. خیلی نگرانی شب رو داشتم و نمیدونستم عکس العملش شب موقع خواب بدون شیر خوردن چیه. تا ساعت 2 و نیم نصفه شب خودم و رادین بیدار بودیم و هر از چند گاهی میگفت شیر شیر. اما وقتی بهش میگفتم بیا بخور خودش یادش می اومد تلخه میگفت تلخ و نمیخورد. ساعت 2 و نیم بابا رضا هم اومد پیشمون نشست و رادین رو گرفتم توی بغلم و براش قصه گفتم و خوابید. بدون اینکه زیاد بهانه شیر خوردن رو بگیره خوابید. انقدر دلم گرفته بود که پسرکم بدون شیر خوردن خوابیده که حد نداشت. الان هم بعد از 4 روز هنوز بغض دارم. بعد از خوابیدنش هنوز هم نگرانی اینو داشتم که اگه طبق عادت همیشگیش که تا صبح چندین بار بیدار میشد و شیر میخورد الانم بیدار شد چطوری بخوابونمش. اما تا ساعت 7 و نیم یه سره خوابید و بیدار نشد. ساعت 7 و نیم هم که بیدار شد گفت شیر. بهش گفتم باشه بیا بخور. گفت تلخ و بعد توی بغلم تابش دادم و دوباره خوابش برد. تا ساعت 11 خوابید و چند باری هم که بیدار شد بهانه ای نگرفت و دوباره میخوابید. خیلی خوشحال بودم که پسرم شب تا صبح رو راحت خوابید و بهانه ای نگرفت. از بس که مامانش ناراحت و نگران اذیت شدن پسرک نازش بود و مدام واسه راحتی از شیر گرفته شدن رادین دعای نادعلی میخوند رادین هم همکاری خیلی خوبی کرد و کار رو واسه خودش و مامانش راحت تر کرد. قربونش برم. روز دوم هم از ظهر عمو محمود اینا از ماهشهر اومدن خونمون. رادین تا ساعت 4 بیدار بود و ساعت 4 من و بابا رضا رفتیم رو.ی تخت دراز کشیدیم و رادینم اومد بینمون دراز کشید و براش قصه گفتم و به راحتی خوابید. تا ساعت 5 و نیم خوابید. عصری هم با بابا جون و مامان جونش و عمو محمود اینا رفت پارک و من و بابا رضا رفتیم دنبال خریدای جشن تولد رادین عسلی که توی پست بعدی در موردش براتون می نویسم. شب هم چون جشن تولدش بود شیر خوردن رو فراموش کرده بود تا موقع خوابش که رسید چون مهمون داشتیم و خیلی هم خسته بود و بلد نبود بدون شیر خوردن بخوابه وقتی بردمش روی تخت که بخوابونمش کلی بی تابی کرد بر خلاف شب گذشته، انقدر خودشو زد اینور و اونور و وقتی دید از شیر خبری نیست بهم میگفت برو برو و از اتاق بیرون میکرد و منم انقدر با دیدن این حال پسرم گریه کردم که حد نداشتگریه و تصمیم  گرفتم بهش شیر بدم چون تحمل دیدن این گریه و زاری عسلم رو نداشتم. بابا رضا هم گفت بهش شیر بده. اما وقتی خواستم بهش شیر بدم نخورد و میگفت تلخ. مامان جونش اومد بردش توی هال و سرگرمش کرد و دوباره خندید و چند دقیقه ای یادش رفت. تا ساعت 4 باهاش بیدار بودیمو بالاخره با قصه و تاب دادنش توی بغلم خوابید. تا صبح خوابید و صبحم تا ساعت 12 و نیم که خواب بود چند باری بیدار شد و دوباره توی بغلم که میگرفتمش میخوابید. روز دوم هم با همه سختیها و اشکهای مامان مهرناز تمام شد. دیروز هم که روز سوم بود بابا رضا رفت سرکار تا هفته آینده و من باید به تنهایی سختی و غصه این بار بزرگ رو بر دوش بکشم. وقتی بابایی کنارم بود چون دلداریم میداد پذیرشش برام راحتتر میشد اما باید ادامش بدم تا رادینی بالاخره شیر رو فراموش کنه. دیروز که روز سوم بود عصری ساعت 5 و نیم اومد کنارم دراز کشید و براش قصه گفتم و به راحتی خوابید. تا شب هم چند باری گفت شیر اما خودش راضی نمیشد بخوره و میگفت تلخ. دیشب چون بابا رضا نبود و بار از شیر گرفتن رادین هم خیلی روی دوشم سنگینی میکنه حسابی دلم گرفته بود و خیلی گریه کردم. کاش این روزهای سخت زودتر بگذره.شب موقع خواب راحتتر از شبهای قبل و زودتر خوابید ساعت یه ربع به دو با تاب دادن و قصه گفتن خوابید و امروز ساعت 12 بیدار شد. تا موقع بیدار شدنش هم چند باری بیدار شد و دوباره خوابید. خوشبختانه پسرم خیلی راحتتر از اون چیزی که فکرشو میکردم از شیر گرفته شد. چون خیلی به شیرم وابسته بود و شب تا صبح واسه شیر خوردن بیدار میشد فکر میکردم اگه شبها بیدار بشه و نتونه شیر بخوره حتما گریه میکنه. اما اصلا اینطور نبود  و واقعا خدارو شکر میکنم. فقط باید ساعت خوابش رو که تنظیمش به هم خورده دوباره تنظیم کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد