رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره

آقا رادین

بیماری رادین و مامانی

1393/4/7 8:31
645 بازدید
اشتراک گذاری

امروز مامان مهرناز بعداز 9 روز اومد سرکار و خیلی هم ناراحته که رادین عسلی رو تنها گذاشته چون رادین گلی این 9 روز حسابی به بودن مامانی در کنارش عادت کرده بود و مطمئنم که امروز وقتی بیدار بشه و ببینه مامانی کنارش خواب نیست خیلی ناراحت میشه و بهانه میگیرهغمگین قضیه این 9 روز توی خونه بودن مامانی هم از این قرار بود که هفته گذشته چهارشنبه شب 28 خرداد رادین عسلی بدنش داغ شد. اولش فکر نمیکردم که مریض شده باشه اما تا صبح توی خواب هم بدنش داغ بود. چون مامان جون عصمتش دو روز بود که به شدت مریض شده بود و چون هممون توی یه خونه هستیم خوب طبیعتا به رادین هم سرایت کرد دقیقا از همون چیزی که میترسیدم سرم اومد. روز چهارشنبه سرکار که بودم زنگ زدم به مامان جون عصمت که سراغ رادین عسلمو بگیرم که دیدم مامان جون به شدت مریضه و برای اینکه رادینی هم ازش سرما نخوره زنگ زدم به مامانم و گفتم بره خونه دنبال رادین و ببرش خونه خودشون. خودم هم ظهر بعد از اداره رفتم خونه مامان اینا و عصری هم نوبت ویزیت ماهیانه داشتم که رفتم و انجام دادم و رادین پیش مامان جون مهین بود. اما شبش بدنش حسابی داغ شد و پنجشنبه صبح هم که بیدار شدیم دیدم هنوز داغه و تب شدیدی داره و شروع کردم دادن داروهای سرماخوردگی و بروفن. الهی بمیرم پسرم وقتی مریض میشه خیلی بی حال میشه و دیگه شیطنت نمیکنه و دیدن این حالش حسابی ناراحت و پکرم میکنه. جمعه صبح که از خواب بیدار شد تبش حسابی بالا رفته بود و من و مامان جون مهین خیلی ترسیدیم (ما هنوز هم خونه مامان اینا بودیم) و بعد از اینکه بردمش توی حیاط تا یه کمی آب بازی کنه که تبش بیاد پایینتر و یه خورده هم صبحونه خورد لباساشو تنش کردم و بردیمش دکتر و از اونجاییکه رادین خیلی از دکتر میترسه کلینیک رو با گریه هاش گذاشت روی سرش و برای اینکه آرومش کنم واسش دوتا کتاب خریدم. دکتر واسش شربت آموکسی کلاو و سیتریزین  نوشت. بعد هم مامان جون مهین بردمون خونه عمه سارای رادین تا رادین بابا جون و مامان جونشو ببینه شاید یکمی سرحال بشه. آخه پسرکم خیلی حالش بد بودگریه از جمعه عصر هم خودم حالم بد شد و حسابی افتادم روی سرفه. زنگ زدم به رییسم و تا یکشنبه رو مرخصی گرفتم که بتونم خونه باشم و مواظب پسرم باشم چون اصلا نمیتونستم با اون حالش تنها بذارمش و بیام سرکار. اما حال خودم هم روز بروز بدتر شد و مجبور شدم کل هفته رو مرخصی بگیرم. انقدر سرفه هام شدید بود که از دوشنبه شب توی خواب انقباضات شدید رحمی ام شروع شد و تا سه شنبه عصر ادامه داشت و مجبور شدم سه شنبه برم مطب دکتر و به تجویز دکتر یه آمپول ضد انقباض زدم و خوب شدم اما سرماخوردگی و سرفه هام همچنان ادامه داشت تا امروز که بهتر شدم و اجباراً برگشتم سرکار. چون اصلا دوست نداشتم بیام و پسرکم رو تنها بذارم. رادین عزیزم هم حالش خیلی بهتر شده البته هنوز هم سینه اش یه کم خس خس میکنه. هفته گذشته بابا رضا هم سرکار بود و از شانس بدمون کنارمون نبود فقط تونست جمعه شب رو بیاد بهمون سر بزنه و تا صبح هم نخوابید چون من و رادین مرتب سرفه میکردیم و بابایی هم همش بالای سرمون بود. سه شنبه عصر هم که دیگه شیفتش تمام شد و خودشو به من و مامانم رسوند که بخاطر انقباضاتم توی مطب دکتر بودیم. خلاصه اینکه من و پسر عسلم هفته سختی رو پشت سر گذاشتیم.
 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد