رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

آقا رادین

رادین عسلی بعد از داداش شدن

1393/6/6 19:16
786 بازدید
اشتراک گذاری

۱۹ مرداد داداش کوچولوی رادین به دنیا اومد. شبی که ۹ماه در فکرش بودم و برام یه کابوس شده بود بالاخره رسیده بود. اولین شب دور بودن از رادین عزیزم. همین الانم که دارم می نویسم دوباره بغض کردم. اون روز از صبح رادین عزیزم رو تنها گذاشتم و رفتم بیمارستان. مامان جونش و باباجونش و عمه سارا و بابا رضا کنارش بودن و نمیزاشتن که پسرم نبودن من رو حس کنه. باهاش بازی کرده بودن و عصری هم بابایی رادین رو برده بود زبانکده عمه سارا اینا. همونجا هم بهش غذا داده بود. چون توی خونه غذا نخورده بود غذاشو براش برده بود. شب رادین خیلی دیر خوابیده بود. اما خوشبختانه اصلا بهانه منو نگرفته بود. فقط موقع خواب یه بار سراغمو گرفته بود. اونروز کسی بهش نگفته بود که مامان رفته داداشی برسامو بیاره چون اونوقت رادین چشم انتظار میموند. قرار شد فردا بهش بگن. فردا صبح یعنی بیستم مرداد ظهر طرفای ساعت ۱و خورده ای مرخص شدم. واسه ترخیص خیلی عجله داشتم و بیتاب بودم میخواستم زودتر برم پیش رادین عزیزم و بغلش کنم و بوسش کنم. دلم بی نهایت براش تنگ شده بود. صبح رادین خیلی زود بیدار شده بود. ساعت نه و نیم بیدار شده بود و خیلی بهانه منو گرفته بود. بابا هم بهش گفته بود که مامان رفته برسام رو برات بیاره. نزدیکای ساعت ۲رسیدیم خونه. رادین عسلم از بس منتظر بود خوابش برده بود. مهسا میخواست بره بیدارش کنه اما گفتم بزار اول حمام کنم تمیز بشم میخوام رادین رو بغل کنم تمیز باشم. به کمک مهسا بدنم و سرم رو شستم و بعد رفتیم بالای سر رادین و بیدارش کردیم. بغلش کردم و حسابی بوسش کردم. بعد بردیمش پیش برسام. اول کلبه ای رو که از طرف برسام براش خریده بودیم بهش دادیم و گفتیم اینو داداشی از توی شکم مامان برات آورده. از اولین برخورد و دیدار رادین و برسام فیلم گرفتیم. خیلی منتظر دیدن این صحنه بودم دوست داشتم عکس العمل رادین رو نسبت به برسام ببینم. انگار برسام براش غریبه بود با حالتی بین بی تفاوتی و تعجب نگاهش میکرد. خیلی نگران روزهای بعد بودم و هستم. حالا که رادین دیگه تک فرزند نیست و یه همراه همیشگی داره نمیدونم قراره چه رفتاری داشته باشه و البته برخورد اطرافیان خیلی روی این موضوع تاثیر داره. من و بابایی که همچنان مثل گذشته توجهمون به رادین زیاده و شاید زیادتر از قبل هم شده. خوشبختانه تا الان که رادین داداشش رو دوست داشته و حسادتی بهش نداشته. هرجا هم میخوایم بریم میگه برسامم ببریم. اگه بگم نه نمیبریمش میگه گناه داره ناراحت میشم. قربون پسر مهربون و نازم برم من. توی آسانسور برسام بغلم بود رادین بهم گفت مامان نیفته. همیشه بالای سر داداشش میره می بوسش و میگه خیلی دوسش دارم. دوستمه. میخوام باهاش دوست بشم. امیدوارم همیشه رادین و برسام برای هم دوستای خوبی باشن.

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد