رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

آقا رادین

چند اتفاق مهم

1393/10/23 1:55
606 بازدید
اشتراک گذاری

رادین عزیز من متاسفانه روز دوشنبه ۸ دی ماه مریض شد. از اول پاییز تا الان این پنجمین بار بود که مریض میشد. اولش با سرفه شروع شد و شب هم یه کم تب کرد. بهش شربت بروفن دادم و تبش قطع شد. خونه مامان جون مهین بودیم. بابا رضا سرکار بود. خیلی حالم گرفته شد که پسر عسلم دوباره مریض شد. سه شنبه حالش همونطور بود. خواستیم ببریمش دکتر اما مامان گفت لازم نیست حالش خوبه. ویروسه چون تبش قطع و وصل میشه و خودش هم بیحال نشده مریضیش جدی نیست و فقط ویروسه خودش خوب میشه. اما چهارشنبه دیدم خوب نشد و تازه عطسه و سرماخوردگی هم اضافه شد. عصری خودش و برسام رو بردیم دکتر. چون برسامم سرفه میکرد و سرفه های بدی هم میکرد   اولش که وارد محوطه کلینیک شدیم رادین پرسید اومدیم دکتر؟ گفتم آره. گفت چرا؟برسامو آوردی دکتر؟ گفتم آره. میدونستم مثل همیشه میترسه و گریه میکنه و به خاطر همین همیشه دکتر بردنش برام سخته چون بچه ام میترسه و اذیت میشه. اول یواش یواش بردمش داخل و راضیش کردم بیاد داخل سالن. بعد براش از باجه کتاب فروشی یه کتاب خریدم و کم کم بردمش داخل اتاق دکتر. مامان و برسام نشسته بودن و منتظر بودن نوبتمون بشه. رادین ساکت بود و برام عجیب بود و مدام باهاش حرف میزدم که حواسش پرت بشه تا یه وقت گریه نکنه. وقتی نوبتمون شد بغلش کردم و یواش بردمش طرف میز دکتر و نشستم. دکتر دفترچه ها رو دید پرسید کدومه؟رادین عزیزم با صدایی مظلومانه و قشنگ و با حالتی غمگین و شیرین گفت آقای دکتر منم. الهی فداش بشم انقدر قشنگ گفت که دکترم خوشش اومد و لبخند زد. خیلی تعجب کردم که پسرکم با دکتر حرف زد و تعجبم وقتی بیشتر شد که رادین در کمال آرامش و سکوت اجازه داد دکتر معاینه اش کنه. فقط وقتی چوب گذاشت توی دهنش تا گلوشو ببینه خواست گریه کنه که بازم جلوی خودشو گرفت. خدایا باورم نمیشد که بهمین راحتی تمام شد و رادینکم اجازه داد معاینه بشه بدون هیچ گریه و شیونی. انقدر خوشحال بودم که مدام میبوسیدمش و تحسینش میکردم. خوشبختانه هر دو پسر گلم عفونت گلو و سینه نداشتن و براشون فقط داروی سرفه نوشت. بعدم رفتیم داروخانه و داروهاشونو گرفتیم. وقتی رادینو تشویق میکردم بخاطر کار خوبش و پیشرفت عالیش بهم گفت مامان چرا دکتر بهم جایزه نداد گفتم چرا دیگه همین کتاب رو که واست خریدم دکتر گفته بود براش بخر جایزه اش. قربون پسرکم برم من. فردای اون روز یعنی یازدهم ظهر رادین رو که خوابوندم قیچی و شونه بردم تا توی خواب موهاشو کوتاه کنم. موهاش رو کوتاه کردم و عصر که بیدار شد دیدم که چقدر خوشگل و ناز شده و فقط یکی دوجا از موهاش هنوز نیاز به مرتب کردن داشتن. شب بعد از اینکه برسام رو خوابوندم نشستم واسه رادین کتاب خوندن و وقتی دیدم حواسش پرت شده یواشکی با قیچی اون تیکه نامرتب رو قیچی کردم. متوجه شد و ازم پرسید چیکار میکنی. منم بهش گفتم. فکر میکردم حالا دیگه نمیزاره و مانعم میشه اما دیدم که تازه خوشش هم اومد و خودش میگفت که کجا رو واسش کوتاه کنم بهش گفتم دیگه نمیترسی گفت نه. واااااای خدای من انقدر هیجانزده و ذوق زده شدم که حد نداشت. توی دو روز رادین دوتا ترس بزرگش رو گذاشته بود کنار و من خیلی خوشحال بودم. روز هفدهم هم رادین در عین ناباوری ناخن گیرش رو آورد داد بهم و گفت مامان ناخنهامو کوتاه کن. فکر کردم الکی میگه اما وقتی دیدم اصرار میکنه براش کوتاه کردم. خوشش اومده بود و بعد از تمام شدن باز هم میگفت کوتاه کن. تا الان همیشه توی خواب براش کوتاه میکردم و این اولین بار بود که توی بیداری اینکارو میکردم. پسرکم واقعا بزرگ شده و من و بابایی خیلی خوشحال بودیم از این سه پیشرفت بزرگ رادین عسلک. 

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد