رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

آقا رادین

اولین استخر رفتن رادین عسلکم

روز شنبه 25 اردیبهشت مامان جون میخواست برای دیدن مسابقه رکورد زنی یکی از دوستانش که بهترین نجات غریق و البته رکورددار مسابقات شناست بره و به رادین هم قول داده بود که با خودش ببرش. اونروز رادین از صبح زود بیدار شده بود و ظهر وقتی که من از سرکار برگشتم هم هرکاری کردم نخوابید. ساعت چهار و نیم مامان جون آماد رفتن شد و رادین رو هم آماده کردم و بهمراه مامان جون رفت به استخر بهزادشهر. حدود دوساعت و نیم بعد برگشتن و مامان گفت که رادین دوساعت تمام توی آب شنا کرده بود و خیلی هم خوشش اومده بود و پسرکم خودش هم با کلی آب و تاب برام تعریف کرد که رفته توی استخر بچه ها و شنا کرده و برای مامان جونش که از بروجرد زنگ زد هم تعریف کرد که "مامانجون انقدر حال...
10 خرداد 1395

عید نوروز رادین عسل

امسال عید نوروز برای رادین عسل با رفتن به بروجرد شروع شد. سال تحویل ساعت هشت صبح بود و برسام و رادین  عسل در خواب ناز بودن. من و بابا رضا اما زودتر بیدار شدیم و وسایلمون رو جمع و جور کردیم و موقع تحویل سال رفتیم بالای سر پسرکای خوشگلمون تا سال نو رو با دیدن روی ماهشون آغاز کنیم. بعد هم بچه ها رو توی خواب بلند کردیم و رفیتم در خونه عمه سارا که عمه سارا و عمو امین رو هم سوار کنیم و عازم سفر به بروجرد بشیم. بچه ها که بمحض بلند کردنشون از رختخواب بیدار شدن. بعد از اینکه عمه اینارو سوار کردیم به پیشنهاد من و برای عید مبارکی و دست بوسی قبل از عزیمت به بروجرد رفتیم خونه مامان جون مهین. اونجا هم همه بیدار بودن و سفره هفت سین چیده شده و بوی سال...
20 فروردين 1395

جشن تولد رادین عسلی

امسال جشن تولد رادین عسلی رو مثل هرسال چند روز زودتر برگزار کردیم. هرسال بدلیل کار بابارضا که خارج از شهره و معمولا یک هفته از عید رو سرکاره باید جشن تولد رو کمی زودتر برگزار کنیم. روز پنجشنبه پنجم فروردین ماه جشن تولد رادین عسل بود. امسال جشن تولد رادین یه تفاوت بزرگ داشت با جشنهای قبلی. امسال تعداد مهمانانمون بیشتر بود و جشن تولد کاملا زنانه بود و خاله ها و دخترخاله های مامان مهرناز بهمراه بچه های گلشون مهمان جشن تولد رادین عسل بودن. از روز قبل از تولد من و بابا رضا تدارک جشن رو دیدیم و روز تولد هم خونه رو با بادکنکای خوشگل رنگی و تزئینات تولد خوشگل کردیم. رادین ظهر حدودای ساعت یک رفت خونه مامانجون مهین تا با ایلیا بازی کنه و موقع شروع جشن...
15 فروردين 1395

تولد 4 سالگی عشق مامان

رادین عزیزم، همه زندگیم، جونم، عمرم، نفسم، امروز هفتم فروردین ماه روزیه که تو قدم در دنیای من گذاشتی و با اومدنت طعم شیرین مادر بودن رو به مذاق جانم چشوندی. چه خوش طعمی بود طعم مادر شدن. مادر پسری شیرین و زیبا چون تو. همه زندگیم، هر سال روز هفت فروردین برای من عطر و بوی دیگه ای داره. بوی خوش تو رو برام به ارمغان میاره و سرمست میشم از هوای تو. نفسم، خداوند بزرگ رو هزاران بار که نه بلکه بیشتر و بیشتر شکر میکنم و دستهامو به سمت آسمونش دراز میکنم و عاشقانه و مادرانه شکرگزارش میشم بابت دادن تو در این روز زیبا و منحصر بفرد زندگی من. تولدت مبارک شیره جانم، گل همیشه بهار مادر ...
7 فروردين 1395

چهارمین کوتاهی

امروز رادین عسل مامان بهمراه بابا رضا عصر ساعت شش رفت آرایشگاه تا موهاشو یه کم مرتب کنه. اولش که بهش پیشنهاد دادم بهمراه بابایی بره فکر نمیکردم قبول کنه ولی وقتی بابایی داشت میرفت رادینم خیلی راحت آماده شد و باهاش رفت. به بابایی خیلی تاکید کردم که موهاشو فقط مرتب کنه و کوتاه نکنه ازش. چون موهای بلند پسرم رو خیلی دوست دارم و دلم نمیاد از موهای خوشگلش کوتاه بشه. هرکس هم که موهای رادین عسلکم رو میبینه میگه چه موهای خوشگلی داره. رادین از بابا رضا خواسته بود سر راهشون برن خونه عمه سارا و باباجونش رو هم با خودشون ببرن. اول رادین موهاشو کوتاه کرده بود و وقتی نوبت بابایی رسیده بود باباجون رادین عسل رو برده بود پارک و کلی بازی کرده بود. فدای پسر نازم...
18 اسفند 1394

رادین و عموهای فیتیله ای

یکی از کارهایی که همیشه دلم میخواست برای رادین عسلم انجام بدم این بود که بتونم به طریقی ببرمش به برنامه های عموهای فیتیله ای، چون پسرکم خیلی دوسشون داره و همیشه در حال نگاه کردن برنامه هاشونه بجز اون برنامه ای که عموها غول میشن. حسابی میترسه از غولها فیتیله ای و تا میان توی صحنه چشماشو با دست میگیره  جدیدا آقا برسام هم به عموها علاقمند شده و همیشه و در همه حال در حال نگاه کردن برنامشونه. بمحض اینکه از خواب بیدار میشه با زبون اشاره بهمون میفهمونه که براش فیتیله ایها رو بزاریم. میره کیف سی دی های رادینو میاره و سی دی فیتیله هارو در میاره و میره سمت دستگاه DVD که یعنی برام بزاریدش  خلاصه همیشه دلم میخواست که رادین از نزدیک فیتیله ایها...
6 بهمن 1394

بینایی سنجی

مدتیه که رادین موقع تماشای تلویزیون مدام پلک میزنه و چشمای خوشگلش اذیت میشن. از دیدن صحنه پلک زدنهای مکرر رادین اعصابم بهم میریخت، مخصوصا وقتی که این پلک زدنها به یک چشمی پلک زدن منتهی میشد و تصمیم داشتم در اسرع وقت ببرمش بینایی سنجی تا خیالم از بابت ضعیف بودن یا نبودن چشمهای پسرکم راحت بشه. تا اینکه بالاخره موقعیت جور شد و پنجشنبه یک بهمن مامان جون برای رادین نوبت گرفت. از شب قبلش رادین رو از نظر ذهنی آماده کرده بودم که قراره فردا بریم چشم پزشکی و ... تا اینکه روز پنجشنبه ساعت یازده صبح رفتم بالای سرش و با ناز و قربون صدقه بیدارش کردم. چقدرم که اینکار برام سخت بود. واقعا دلم نمیومد پسرکمو از خواب ناز بیدار کنم. تا نیمساعت داشتم باهاش کلنجار...
5 بهمن 1394

این روزهای رادین عسل

رادین عزیز من اینروزها خوشحاله و حسابی سرگرم. چون مامان جون و باباجونش که خیلی دوسشون داره از روز جمعه از بروجرد اومدن و رادین دیگه حسابی با مامان جونش سرگرمه. ولی همیشه در چنین موقعیتی من نگرانی و ناراحتی روز جداشدنشون رو دارم. چون پسرکم خیلی ناراحت میشه و خیلی گریه میکنه براشون و اقعا قلبم تحمل اشکها و گریه های پسرکم رو نداره. راستش خیلی ناراحت و عصبانیم که از اهواز رفتن بروجرد. چون رادین خیلی دوسشون داره و وقتی اونا میان یا م ا میریم بروجرد موقع جداشدن رادین خیلی اذیت میشه و گریه میکنه و این برام یه مساله بزرگ و ناراحت کننده شده.برعکس رادین، برسام به خانواده من وابسته است و خیلی دوسشون داره. چون بیشتر با خانواده من بوده و از وقتی که برسام...
20 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد