رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

آقا رادین

تجربه هاي شيرين و متفاوت

1396/8/6 13:00
363 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه ٢٥مهرماه باباجون و مامان جون رادين از بروجرد اومدن. بعد از حدود تقريبا دوماه. اين اولين بار بود كه با اينقدر تاخير مي اومدن. رادين و برسام و بابايي رفتن خونه عمه سارا دنبالشون و كلي هم ذوق زده بودن. شب هم رادين از ذوقش دلش نميخواست بخوابه. من هم اجبارش نكردم و گذاشتم باب ميل خودش. صبح رادين دلش نميخواست بره مدرسه و علتش هم مشخص بود. بالاخره با يك شرط راضي شد كه بره. اون هم اين بود كه مامانجون باهاش بره و بمونه تو سالن تا زنگ آخر. مامانجون قبول كرد و برديمشون. برسام خواب بود و باباجون پيشش بود. مامانجون هم تا زنگ آخر موند پيش رادين و يه كمي زودتر از روزاي ديگه برگشتن خونه. قرار شد بعد از ناهار يه كم بخوابيم و بعد بريم خونه خاله حميده. وقتي بيدار شديم برسام اصلا حالش خوب نبود. تب شديد داشت. متاسفانه هنوز خيلي از خوب شدن سرماخوردگيش نگذشته بود كه بازم مريض شد. انقدر حالش بد بود كه همونموقع برديمش دكتر. رادين ماماني هم ظهر خوابيده بود و تا ساعت هفت و نيم هشت خواب بود. برسام يه سره گريه ميكرد و گلوش ميسوخت. قرار شد خونه خاله رو كنسل كنيم اما بخاطربرسام گفتم بريم اونجا بهتره. حالش شايد بهتر بشه. مامانجون رادين رو هم آماده كرده بود و رفتيم در خونه دنبالشون. برسام توي راه آورد بالا و حالش خيلي بد بود. وقتي رسيديم خونه خاله تا يكساعتي هنوز حالش بد بود. اما داروهاشو خورد و سرحالتر شد و مشغول بازي شد. توي حياط نشسته بوديم و ساندويچ كالباس وبلال رو منقل و چاي و ...موقع رفتن قرارشد واسه فردا شبم من آش رشته بپزم و ببريم باز همونجا بخوريم. تا فردا عصر برسام خيلي بهتر شده بود و عصر بهمراه آش رفتيم خونه خاله حميده. همه از خوردن آش لذت بردن و شب ساعت نه برگشتيم خونه. برسام توي راه خوابيد و هممون هم اونشب زودتر خوابيديم. جمعه هم كه توي خونه بوديم و طول هفته بعدي رو رادين عشقم براحتي و بدون بهانه اينكه مامانجون هم همراهش بره رفت مدرسه. چهارشنبه صبح يعني سوم آبان هم بابارضا ساعت نه رفت سركار و رادين چون شب قبل خيلي دير يعني ساعت دوازده و نيم خوابيد بدليل خواب پنجساعته ظهر، صبح نفرستاديمش مدرسه كه اذيت نشه. مامانجون و باباجونش تمام يكهفته رو خونمون بودن و از وقتي ارتا به دنيا اومده بود اين اولين بار كه تمام هفته رو موندم خونه ما،قرار بود بعد از رفتن بابارضا اونا هم برن خونه عمه سارا. مامانجون مهين اومد خونه ما كه بمونه پيش بچه ها تا بعد از بيدار شدنشون ببرشون خونه خودشون. اما بچه ها چهارشنبه زود بيدار شدن و پشت سر باباجون اينا بهانه گرفتن و با اونا رفتن خونه عمه شون. منم از سركار مستقيم رفتم اونجا و بعد از خوردن ناهار كه كوبيده و جوجه بود رفتيم خونه مامانجون مهين واسه دوهفته آينده. پنجشنبه و جمعه هم با رادين لوحه رو تمرين كرديم و امروز هم پسركم همراه من و مامانجون رفت مدرسه و ظهر هم مامانجون و برسام رفتن دنبالش. راستي رادين مامان اولين تجربه باشگاه ورزشي رفتن رو هم توي اينهفته دوبار تجربه كرد. روز يكشنبه ٣٠ مهر كه با همكلاسيهاش با ميني بوس رفتن باشگاه ورزشي و كلي بهش خوش گذشته بود و بار دوم كه اين هم تجربه متفاوت و شيريني بود روز چهارشنبه سوم آبان بهمراه دايي امين رفت باشگاه و كلي هم وزنه زده بود و ورزش كرده بود و دلش نميخواسته برگرده خونه. سوار ميني بوس شدن و بدون مامان و بابا جايي رفتن هم يه تجربه جديد و شيرين بود واسه پسركم. خودش با خوشحالي ميگفت مامان بار اول بود سوار ميني بوس شدم خيلي خوب بودفداش بشم من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد