دو سال و نه ماهگی پسر شیرینم
عزیز دل مامان تو امروز دو سال و نه ماهه شدی فدات بشم من عشقم. نهم هر ماه برای من روز خاص و خوشحال کننده ایه. چون نهم هر ماه تو یک ماه بزرگتر و شیرینتر میشی و من با دیدن بالندگی تو غرق لذت میشم. امروز هم مثل نهم هر ماه غرق شادی ام. فقط یک چیز امروزم رو توام با غم و ناراحتی کرد و اونم تب کردن و سرفه های تو بود. تازه یک هفته است که از سرماخوردگی قبلی خلاص شدی و داروهات تمام شده و دوباره مریض شدی. حسابی حالم گرفته میشه با دیدن بیمار شدن تو. از اول پاییز این پنجمین باره که مریض شدی. حتی خودتم دیگه صدات دراومد و با اون زبون شیرینت گفتی دوباره مریض شدم حالا چیکار کنم قربون این حرف زدن قشنگت برم من. عزیزکم به برنامه های فیتیله ای ها خیلی علاقه داره و وقتی دی وی دی اونو براش میزاریم چند ساعتی میشینه و نگاه میکنه. الان چهار روزه که من و رادین و برسام خونه باباجون هستیم و بابا رضا هم سرکاره. خاله مریم و عمو رضا و ایلیا و فاطیما هم واسه شب یلدا و نذری مامان جون اومده بودن اهواز و دو روز اول اقامت ما تو خونه باباجون اونا هم بودن و پنجشنبه شب حرکت کردن به سمت تهران و رادین همبازیشو از دست داد. البته خیلی هم با هم نمی سازن و یه دفعه مثه خروس جنگی خودشو ایلیا میپرن به همدیگه و باید سریع وارد عمل بشم و جداشون کنم وگرنه یه بلایی سر همدیگه میارن. پسرکم هر روز عاقلتر و فهمیده تر میشه و واقعا زندگی و بودن با رادین عزیزم خیلی لذت بخشه. دوستت دارم پسر شیرینم