رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

آقا رادین

رادین با سواد میشود

مامان مهرناز و بابا رضا توی اسفندماه که برای خرید لباسهای نوروزی و وسایل رادین رفته بودن به مغازه بارانه توی کیانپارس یه مجموعه تراشه های الماس هم برای پسری خریدن. مامان مهرناز از اونموقع تا الان توی فکر بود که هر چی زودتر این مجموعه رو مطالعه کنه و آموزش دادن به رادین رو شروع کنه ولی واقعیتش فرصت نمیکرد تا  اینکه بالاخره پریروز یعنی 14 اردیبهشت عزمش رو جزم کرد و مجموعه رو با خودش آورد اداره تا توی تایم بیکاریش مطالعه اش کنه و ببینه کلا چی به چیه و مراحلش چطوریه. بعد از حدود یکساعت مطالعه و به خاطر سپردن مراحل کار و یادداشت کردن نکات مهم و کلیدی ظهر که رفتم خونه آموزش اولین کلمه یعنی مامان رو شروع کردم و پسرکم همون روز اول فقط با دو بار...
16 ارديبهشت 1393

ناگفته ها

پسر عزیزم سلام. یه سری از وقایع مهم زندگیت رو که به دلیل مشغله کاری و کمبود وقتم تا الان نتونستم برات بنویسم و توی دفترچه خاطرات نی نی وبلاگیت ثبت کنم الان میخوام بنویسم: 1. رادین عزیز مامان تقریبا در یکسال و 11 ماهگی همه دندوناش بجز 4 تای آخر بالا و پایین (یعنی هر ردیف یه دونه آخری) ریشه زدن و به دهن خوشگل پسرم قدم رنجه فرمودن . الان که دو سال و یک ماهه است فکر میکنم به زودی اون 4 تا دندون باقی مونده هم در میان و دهن قشنگ پسرم پر از مرواریدهای سفید و خوشگل میشه. 2. رادین عشق مامانی در اواخر سال دوم زندگیش یعنی در یکسال و یازده ماهگی میتونست جملاتش رو در قالب دو کلمه بیان کنه، بجای یک کلمه که تا قبل از اون  بود و از...
14 ارديبهشت 1393

رادین من عشق و زندگی من

پسرک شیرینم دیروز دوسال و یکماهه شدی و مامانی از اینکه تو داری بزرگتر و عاقلتر و شیرینتر میشی هر لحظه بیشتر از قبل از وجودت لذت میبره. این روزا اصلا دوست ندارم بیام سرکار. دوست دارم همش کنار تو گل خوشبو باشم و از بودن در کنارت لذت ببرم. اما چه کنم که فعلا مجبورم. پسر شیرینم تو خیلی خیلی باهوشی و گاهی هممون از هوش و استعدادت در حیرت میمونیم. دو شب پیش نشسته بودیم که بابا اسماعیل ازت پرسید رادین اپل یعنی چی؟؟ و تو با اینکه بار اول بود این کلمه رو ازت می پرسیدن با همون زبون شیرینت گفتی گوشیه منظورت گوشی اپل بود و ما همه در حیرت موندیم که تو از کجا میدونی اپل مدل یه گوشیه!!!!!!!! بابا رضا یه تعداد کلمه انگلیسی بهت یاد داده و تو خیلی خوب و سریع ک...
8 ارديبهشت 1393

رادین شیرین ما

رادین عزیز مامان تا دو هفته هنوز شیر مامان رو فراموش نکرده بود و تا روز 14 فروردین که دو هفته از شیر نخوردنش میگذشت باز هم هر از چند گاهی خودش رو توی بغلم مینداخت و میگفت شیر شیر و خدا میدونه اون لحظه دلم میخواست بمیرم  خیلی دلم میسوخت واسه پسرک عزیزتر از جونم. خدا میدونه که چقدر دلم واسه اینکه خودشو بندازه توی بغلم و شیر بخوره تنگ شده اما بقول بابا رضا که وقتی میخواد منو دلداری بده و آرومم کنه میگه ناراحت نباش پسرمون دیگه بزرگ شده و فقط باید غذا بخوره واسه چی ناراحتی؟؟؟؟؟ منم سعی میکنم با این حرفا خودمو آروم کنم. امروز که 16 فروردینه پسرم دو روزه که اصلا حرفی از شیر خوردن نزده و انگار دیگه کاملا فراموشش کرده. دیروز هم ظهر طرفای ساعت 1...
16 فروردين 1393

یه مامان دلتنگ

رادین عزیزم امروز مامان مهرناز بعد از 16 روز تعطیلی و بودن در کنار تو اومد سرکار. خدا میدونه که چقدر دیشب دلم گرفته بود و ناراحت بودم از اینکه باید صبح از کنارت بلند بشم و بیام سرکار. این چندر وز همش همین ناراحتی رو داشتم. حتی به سرمم زده که دیگه نیام سرکار اما میترسم بعدا که تو بزرگ شدی پشیمون بشم و از بیکاری خسته بشم. این چند روز که کنارت بودم خیلی بهم عادت کردی و بیشتر بهم وابسته شدی. صبح هم که از خواب بیدار شدم تا صبحونه بخورم و آماده بشم بیام سرکار توی این فکر بودم که امروز اولین روزیه که بدون اینکه تو گل ناز رو بلند کنم و توی بغلم بگیرم و شیرت بدم میرم سرکار. هر روز که میخواستم بیام سرکار قبل از رفتنم بهت شیر میدادم تا خوب سی...
16 فروردين 1393

رادین عزیزم بالاخره شیر رو فراموش کرد. پسرم دوستت دارم. تو عشق مامانی

بالاخره رادین عزیزم در روز هفتم به شیر نخوردن عادت کرد. دیشب که هفتمین شبی بود که باید رادین رو بدون شیر میخوابوندم پسرکم بهانه شیر رو نگرفت و بدون اینکه مثل شبهای قبل موقع خواب خودش رو توی بغلم بندازه و بگه شیر با قصه گفتن خوابید. البته شبهای قبل هم با قصه میخوابید اما یکی دو باری بهانه شیر رو میگرفت. اما از دیروز تا الان هیچ حرفی از شیر نزده و مثل اینکه کم کم داره فراموشش میکنه. خدارو شکر پسرم خیلی راحتتر از تصور من شیر رو ترک کرد. هر چند این چند روزه هردومون اذیت شد و مامان مهرناز کلی غصه خورد و اشک ریخت اما بالاخره سختیش تمام شد. خدا رو شکر. پسر عزیزم خیلی دوستت دارم و بهت افتخار میکنم. ...
8 فروردين 1393

رادین دو ساله شد هورااااااااااااااااا

گل غنچه کرد و غنچه شکفت و خداوند در بهترین روز تاریخ زیباترین هدیه اش را به ما داد. میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم  دل  بست و در میان این روزهای شتابزده  عاشقانه  تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید گویی بساط عیش مداوم به من رسید نور ستاره ای در شب تولدت انگار که فرشته ای از ازل رسید فرشته ی من تولدت مبارک ...
7 فروردين 1393

رادین در روزهای چهارم و پنجم

امروز ششمین روزه که رادین عسلی خوردن شیر رو ترک کرده. اما همچنان یاد شیر میکنه و چند ساعت یکبار میگه شیر میخوام. وقتی خودشو میندازه توی بغلم و میگه شیر، جگرم میسوزه و دلم میخواد بهش شیر بدم اما اگه اینکارو بکنم تمام زحمات این چند روزم و سختیهایی که خودم و رادینی این چند روز تحمل کردیم هدر میره. خدا میدونه که چقدر دلم برای شیر خوردنش تنگ شده  پریشب که چهارمین شبی بود که بدون شیر خوردن خوابید اولین شب توی این دو سال زندگیش بود که بدون اینکه بیدار بشه تا ساعت 12 و ربع ظهر خوابید ومن هم بالاخره بعد ازدو سال یه شب تا صبح رو کامل خوابیدم. البته بنا بر عادتم چند ساعت یکبار بیدار میشدم و رادین رو نگاه میکردم و همش منتظر بیدارشدنش بودم. اما خوشح...
6 فروردين 1393

جشن تولد رادین عسلی

تولد واقعی رادین هفتم فروردینه اما چون بابا رضا باید هفته اول عید رو میرفت سرکار مثل پارسال تصمیم گرفتیم چند روز زودتر برگزارش کنیم. قرارمون این بود که روز یکشنبه سوم فروردین جشن تولدش رو بگیریم. لیست خریدامم آماده کردم. اما متاسفانه پنجشنبه شب سرپرست بابا رضا باهاش تماس گرفت و گفت که باید یکشنبه باید بیای سرکار و خلاصه کل تعطیلات عیدمون و کل خوشحالیمون رو خراب کرد و قرار شد روز 14 فروردین بعد از برگشتن بابایی جشن تولد بگیریم. شنبه صبح 2 فروردین عمو محمود اینا از ماهشهر اومدن خونمون و بابایی هم گفت بیا تا عموم اینا هستن همین امروز عصر تولد بگیریم و منم دیدم که اینطوری بهتره از توی فکرش هم درمیایم. عصری من و بابایی رفتیم دنبال خریدامون و کیک ...
4 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد