ورود به هفته دوازدهم
طبق محاسبات كارشناسانه اينجانب! امروز ني ني جان بنده وارد هفته دوازدهم زندگي ميشه و ديگه چيزي تا پايان ماه سوم باقي نمونده و بسياراز اين بابت خرسنديم و مشعوف
و اما تغييرات ني ني در اين هفته از زندگيش:
ني ني جون كوشمولوي من الان اندازه يه دونه ليموترش رسيده است و حدود 15 گرم وزن داردصورت نازش به صورت يك انسان كامل شباهت بيشتري پيدا كرده و چشمهايش كه در ابتدا در دو طرف صورتش شكل گرفته بودن، به همديگه نزديكتر شدن و گوشهاي قشنگش در نزديكي مكان نهايي خود در دو طرف سرش قرار دارن.كليه هاي ني ني ادرار را در مثانه جمع آوري مي كنن و سلولهاي عصبي اش به سرعت زياد شده ان و ارتباطات عصبي مغز در حال شكل گيري هستن. ولي هنوز هم ماماني متأسفانه نميتونه تا چند هفته ديگه حركات ني ني جونشو احساس كنه.
ني ني جونم من و بابا رضا عاشقتيم و بيصبرانه منتظر ورودت هستيم.عزيزم از روزي كه اومدي مامان همش نگران سلامتي توئه و حسابي مواظب خودشه تا يه وقت به ني ني مهربونش آسيبي نرسه. گلم تو هنوز وجودت نيومده، مامان و بابا انقدر نگرانتن. وقتيكه بياي توي زندگيمون و وجودتو درك كنيم فكر كنم همه فكر و هم و غم من و بابايي سلامتي و آسايش و راحتي تو ميشه. واقعا الان كه خودم وارد اين مرحله از زندگي شدم ميفهمم كه چرا هميشه پدر و مادرها نگران بچه هاشونن. الان ميتونم معني اون نگاه هميشه منتظر پدر و مادرها رو وقتي كه به در چشم ميدوزن تا فرزندشون از راه برسه و ببينن كه حالش خوبه درك كنم. واقعا تا آدم خودش پدر يا مادر نشه نميتونه معني اين نگرانيهاي گاه و بيگاه رو درك كنه.مادر گلم، پدرمهربونم، مادرشوهر و پدرشوهر عزيزم من و بابا رضا خيلي دوستون داريم و ازتون بخاطر تمام سختيها و دل نگرانيهايي كه براي ما متحمل شدين سپاسگزاريم.