رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

آقا رادین

داستان ختنه شدن من

1391/2/1 11:58
21,069 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به خاله های مهربونم. من اومدم تا براتون داستان ختنه شدنم رو تعریف کنم. روز دوشنبه 28 فروردین بابا رضای مهربونم از کیش برگشت و من و مامان مهرناز و مامان جونم رفتیم فرودگاه استقبال بابایی و من خوشحال از اینکه بابایی جونم برگشته پیشمون و بی خبر از اینکه قراره این مامان و بابای شیطون یه بلای خیلی خطرناکی سر من بیارنابروسه تایی رفتیم خونمون و من هم کلی شیر خوردم و مامانی آماده ام کرد و رفتیم ماهشهر خونه بابا جون اسماعیل. سه شنبه صبح مامان مهرناز با چشمانی گریان و قیافه ای ناراحت لباس تنم کرد و منو توی قنداق فرنگیم گذاشت. من که اونموقع هنوز نمیدونستم چرا مامان مهرناز جونم داره گریه میکنه و برای چی ناراحته. قیافه بابا رضا و مامان جون و بابا جونمم بهتر از قیافه مامانم نبود. برام سوال پیش اومده بود که چرا همه اینا ناراحتن؟؟؟؟سوالسوار ماشین شدیم و رفتیم یه جایی که همه آدما اونجا لباس سبز تنشون بود. کم کم شستم داشت خبردار میشد که یه خبرهایی اینجا هست که مامانم اینطور داره گریه میکنه. ساعت 11 بود که منو بردن توی یه اتاقی که اسمش اتاق عمل بود و چند نفر آدم ناشناس هم اومدن بالای سرم. بین اون آدمای ناشناس زن عموی بابا رضا رو شناختم که دستیار دکتر بود و داشت به دکتر کمک میکرد. به محض اینکه بتادین رو زدن روی بدنم صدای گریه ام رفت به آسمون. واسه همین شیشه شیرم رو گذاشتن توی دهنم تا من ساکت بشم که بتونن کارشونو بکنن. دیگه نفهمیدم چی شد و روی من چه کارایی رو انجام دادن تا وقتی که منو دادن به بغل مامان مهرنازم و توی بغل مامانی خوابیدم تا رسیدیم خونه و اونجا بود که با درد شدیدی از خواب پریدم و تازه فهمیدم که قسمتی از بدنم رو بریدن و به اصطلاح خود آدم بزرگا منو ختنه کردن. این بود داستان ختنه کردن من در روز 22 ام زندگیم که به خاطرش مامان و باباییم اینهمه ناراحتی رو تحمل کردن.

 الهیییی  رادینی اووووووف شده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان روژان
2 اردیبهشت 91 0:03
مبارک باشه

لطف دارین
ساحل
2 اردیبهشت 91 9:49
قربونت بشم عزیزم مبارکت باشه مرد شدی خاله بزرگ شدی مبارک مبارک مبارک

ممنون خاله جونم
مامان ارمیا
2 اردیبهشت 91 11:24
مبارک باشه آقا گل پسر. قند عسل. زود زود خوب میشی.

مرسی خاله جونم
مامان آترین
2 اردیبهشت 91 13:09
مبارک باشه خاله جون .......
مامان محمد مانی
2 اردیبهشت 91 15:24
مبارک باشه خاله جون
منم مانی جونم و 40 روزگی ختنه کردم و مامان مهرناز و بابا رضا هم کار خوبی کردند که زودی این کار را انجام دادند.

مرسی خاله جون
لیلا
2 اردیبهشت 91 19:19
مبارک باشه خاله . به سلامتی

مرسی اما اینقده درد دااااااااااشت خاله اییییییییی

لیلا
3 اردیبهشت 91 12:33
عزیز دلمی خاله در عوض دیگه راحت شدی . امیدوارم دیگه هیچ وقت کوچکترین درد و ناراحتی نداشته باشی من

مرسی خاله جونی
منم بوس
مامان محمدرضا
3 اردیبهشت 91 17:30
الهی من بمیرم واست خاله جون .

عیبی نداره عوضش راحت شدی . حالا نوبت محمدرضای ماست

خدا نکنه خاله جون الهی 120 ساله بشی زیاد درد نداشت خاله جون داداش محمد رضا پهلوونه
مسافران آسمانی
4 اردیبهشت 91 10:07
مبارک باشه رادین جون...بهت میاد که در برابر درد صبور باشی...دیدی مهرناز جون گل پسری واسه خودش کلی پهلوونه...بی دلیل نگران بودی...

مرسی خاله جان. آره خوشبختانه نگرانیم تمام شد.
مسافران آسمانی
4 اردیبهشت 91 10:38
مهرناز جون دوست دارم مسافرای آسمونیمون با رادین جونی دوست باشن البته اگر مایلی ، بخصوص که هر دو اهوازی هم هستیم...با اجازه من شما رو لینک کردم...خوشحال میشم اگر شما هم پیام دوستیه ما رو بپذیرید و ما رو لینک کنید...با سپاس...

باشه عزیزم با کمال میل
مهربون
4 اردیبهشت 91 20:51
سلام عزيزم مبارك باشه چقدر زود

مرسی مهربون جان.اما زود نبود چون بچه هر چقدر کوچیکتر باشه محل ختنش زودتر خوب میشه
خاله مهسا
5 اردیبهشت 91 10:48
الهی خاله مهسا قربونت بشه جوجویی با این تعریف کردن قشنگت مبارکت باشه عسلم

واییییییییییییی خاله جون چه احساساتی شدیمرسی خاله ایشالله ختنه کنون پسرخالم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد