رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آقا رادین

جراحي دندان-سخت ترين روز زندگي ما

1396/3/1 13:25
562 بازدید
اشتراک گذاری

آذر ماه٩٥رادينكم رو برديم دندونپزشكي دكتر سالكي. البته چندماه قبل از اون برده بودمش مطب دكتر شايسته و دكتر بعد از معاينه دندونهاش عكس نوشت و توي عكس مشخص شد كه شش تا دندون خراب داره و تشخيص دكتر اين بود كه با بيهوشي عمومي دندوناش رو درست كنه. اصلا دلم راضي نميشد به بيهوشي.  بعد از اون برديمش يه درمانگاه دندونپزشكي كه گفت بدون بيهوشي درست ميكنم ولي چون تخصصش اطفال نبود پشيمون شديم. بعد از اون يكي از همكاران دكتر سالكي رو معرفي كرد و رفتيم اونجا. دكتر عكس نوشت و عكس رو با هزار زور و زحمت گرفتيم (چون رادين با عكس تكي اذيت ميشد و عق ميزد). عكس كامل گرفتيم و دكتر هم تشخيصش مثل دكتر شايسته بود. با بيهوشي كامل. خلاصه بعد از كلي مشورت و فكر و همفكري بيخيال شديم چون از بيهوشي خيلي ميترسيدم. تا اينكه يه روز دندون آسياب رادين درد بدي گرفت و تا دو سه روز درگير دردش بود و با بروفن و اسپري ليدوكايين آرومش كرديم. اسفند ماه بود كه مجددا برديمش پيش دكتر سالكي و بعد از گرفتن عكس گفت دندونش كه درد ميكنه عفونت كرده شايد بتونم عصب كشيش كنم وگرنه بايد كشيده بشه. دندونش آبسه شده بود و دكتر براش اولين نوبتي كه ميتونست بده رو داد. قرارمون ٢٩اسفند شد. خيلي استرس داشتم اما مجبور بودم اينكارو انجام بدم بخاطر خود رادين كه اذيت نشه. چند روزي دارو خورد كه آبسه اش برطرف بشه. از شانس بد چند روز قبل از عمل رادين سرما خورد و دكتر گفت با سرماخوردگي نميشه بيهوشش كرد. نوبت بعدي افتاد ١٥فروردين. تا اونموقع من باز دودل شدم و اينبار به پيشنهاد بابايي برديمش مطب دكتر منجم زاده كه بدون هرگونه بيهوشي عمل دندون رو انجام ميداد. نوبت داد و گفت سه چهار دفعه اي بايد بياريش. مجددا عكس دندون گرفتيم و صد تومنم پيش پرداخت داديم و قرارمون براي دو روز بعد شد. اما توي اين دو روز رأيمون زده شد چند نفري گفتن كه اين دكتر جنايت ميكنه تا بتونه دندون بچه رو درست كنه به زور دست و پاي بچه رو ميگيرن و ....خلاصه تصميم گرفتيم كار رو بديم دست همون دكتر سالكي. مجددا رفتيم مطب و قرار شد نوبت رو بعدا بهمون اطلاع بده.  چند روز بعد تماس گرفت و گفت ٢٣ارديبهشت ساعت يازده صبح. اونروز بابايي سركار بود و شبكار بود و صبح خودشو رسوند. ما خونه مامانجون بوديم و خيليييييي غصه داشتم و استرس فراوون.  به رادين نگفتم كه قراره بريم دندوناشو جراحي كنيم ولي گفته بودم كه ميخوايم بريم دندوناشو دكتر ببينه.من تحمل بيدار كردنشو نداشتم. نشستم توي ماشين وبابايي رادينو بغل كرد و آورد گذاشت تو بغلم. مامانجونم همراهمون اومد. رادين بغض داشت. فهميده بود كه داريم ميريم بيمارستان براي بيهوشي.دلم خون بود بزور جلوي اشكامو گرفته بودم. رفتيم بيمارستان آپادانا. اسم پسركم روي تابلوي بيمارستان با عنوان منتظر عمل بود. لحظات برام مرگ آور بود. پسرم رو تمام مدت بغل كرده بودم. بابايي كاراي بستري رو انجام داد. يكي از پرستاراي بخش زنان كه رادين قرار بود اونجا باشه آشنا و همكار قديمي مامانجون دراومد و يه اتاق خصوصي يه تخته بهمون داد. واااااي از لحظه اي كه خواستم لباسهاي اتاق عمل رو تن پسرم كنم. من و مامانجون و رادين با هم گريه ميكرديم. پسر محجوبم ترسيده بود اما به آرومي گريه ميكرد و تو بغلم نشونده بودمش. بابايي اومد تو اتاق و يه كم سربسرش گذاشت و پسرم خنديد. ساعت دوازده و خورده اي بود كه گفتن بياريدش. با هم برديمش در اتاق عمل تو بغل خودم. مامانجون نيومد گفت من طاقت ندارم ببينم رادينو ميبرن اتاق عمل. دستيار دكتر پسركم رو از تو بغلم درآورد و بردش. الهي بميرم. فقط خدا ميدونه چي به سرم اومد. گريه امونم نميداد. دو ساعت و نيم گذشت و من فقط گريه ميكردم و دعا ميخوندم. داشتم ميمردم. همش تو فكر لحظه اي بودم كه پسركم رفته تو اتاق عمل و خدا ميدونه چقدر ترسيده با ديدن جو اونجا. هرچند براحتي همه اين مراحل رو طي كرد و با وجود ترسي كه مطمئنم تو وجودش بود اما همكاري كرد. وقتي بابايي اومد و بهم گفت رادين عملش تمام شده و تو ريكاوريه انگار دنيا رو بهم دادن. سريع رفتيم پشت در اتاق عمل.دكترش اومد و يه سري توضيحات داد و رفت و بعد رادين عشقم رو آوردن. به چشماش پماد زده بودن و تار ميديد. چشماي قشنگشو با آب و دستمال تميز كردم . بعدم انقدر تشنه اش بود كه يه ليوان  آبميوه رو خورد. بچه ام عطش داش. هيچي نخورده بود.  تا ساعت پنج و نيم تو بيمارستان بوديم و بعد با يه خيال راحت از اين فكر عذاب آور و روز سخت رفتيم خونه. بابايي هم رفت سركار. رادينكم رو حمام دادم و دراز كشيد رو تخت. تا شب گيج بود. گيجي داروي بيهوشي تو بدنش بود وحلقه فضا نگهداري كه تو دندوناش گذاشته بود اذيتش ميكرد. بردمش يه كم تو حياط روي تاب و ساعت ده شب  بود كه از گيجي در اومد  و به حلقه عادت كرد. خودم رو خيلي سرزنش كردم اگه من انقدر نترسيده بودم و امروز فردا نكرده بودم شايد ميشد دندونش رو عصبكشي كرد و نيازي به كشيدنش نبود. اما باز هم خداروشكر كه دندوناي ناز پسركم به اين خوبي درست شد  كار دكتر عالي بود. دوهفته بعد هم ويزيتش كرد و همه چي عالي بود. خدايا شكرت كه اين مرحله سخت هم تمام شد به خوبي و خوشي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد