ماهشهر در خانه ما
الان چند روزه كه مامان جون و بابا جون رادين از ماهشهر نقل مكان كردن به خونه ما بابا جون خونه اش رو بخاطر راه انداختن يه كار و بار جديد فروخت و از 14 دي ماه يعني 4 روز پيش اومدن اهواز خونه ما و توي يكي از اتاقا مستقر شدن و قراره چند ماهي پيش ما بمونن تا بتونن توي نگهداري رادين به ما كمك كنن. واقعا دستشون درد نكنه چون وقتي كه اونا پيش رادين هستن و صبحها ميام سركار خيالم خيلي راحته چون رادين خيلي دوسشون داره و خلي باهاشون سرگرم ميشه و الان هم كه رادين داره داداش ميشه و وضعيت جسميم خرابه و حالم اصلا خوب نيست بودن اونها خيلي كمك بزرگيه. ديشب هم عمه سارا رو پاگشا كرديم. از روز قبلش هم حالم حسابي خراب شده بود. سرفه هاي شديد و سردرد امانم رو بريده بود و واقعا نميدونستم چطوري بايد اين مهماني رو بچرخونم. خدا خير بده به بابا رضا كه حسابي سنگ تموم گذاشت و بيشتر كارا رو خودش انجام داد و توي درست كردن غذاها هم حسابي كمكم كرد و الحق والانصاف هم مهموني خيلي خوبي شد. مامان عصمت هم خيلي كمك كرد. عصر هم خاله مهساي رادين و مامان مهربون خودم اومدن كمكم و خلاصه همه با هم ياري كردن تا من مهمون داري كردمولي خداييش ديگه ساعت 12 ببعد داغون بودم و خيلي حالم بدتر شده بود و تا ساعت 2 هم بيدار بودم. چون آقا رادين دوست نداشت بخوابه. واسه شام مهماني هم سالاد ماكاروني، كشك و بادمجون، سوپ جو و پلو زرشك با مرغ درست كردم و دسر هم تيراميسو بود. واسه كادوي پاگشا هم يه همزن برقي بهش هديه داديم. خلاصه مهماني توپي شد و عمه سارا هم حالشو برد رادين هم توي مهماني كلي شيرين كاري كرد و مهمونا رو حسابي سرگرم كرده بود. قربونش برمممممممم