رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

آقا رادین

مامانی دوباره به سرکار میره :(

1393/11/27 13:45
801 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه باید بگم که مامان مهرناز رادین عسلی بعد از شش ماه مرخصی زایمان و هفت ماه بودن در کنار رادین عزیزش و شش ماه بودن با برسام عسلی روز دوشنبه 20 بهمن رفت سرکارغمگین فقط خدا میدونه که توی دل من چی میگذشت و از مدتها قبل ناراحتی و غصه اونروز رو داشتم. رادین توی این هفت ماه خیلی بیشتر از قبل بهم وابسته شده بود و همیشه به محض بیدار شدن منو صدا میکرد و این فکر خیلی اذیتم میکرد که از این ببعد صبحها پسر قشنگم بدون من چه کار کنه. تنها دلخوشیم این بود که هفته اول و دوم رفتنم به سرکار رادین توی خونه خودمون و کنار بابا رضا بود و مسلما کمتر اذیت میشد. چون خونه خودمون و اتاق خودش رو خیلی دوست داره. روز اول که رفتم سرکار رادین و برسام هر دوتاشون تا حدودای ساعت ده و نیم خوابیده بودن و خیلی خیلی هم بچه های آروم و خوبی بودن. بابا جون اسماعیل صبح یکساعتی پیششون بود و ظهر هم مامان جون عصمت یکساعت باهاشون بود و رادین رو سرگرم کرده بود. تمام اونروز رو توی اتاقم سرکار با عکسای پسرای خوشگلم سر کردم و حسابی دلتنگشون شدم. تلفنی با رادین عزیزم حرف زدم و صداش بهم آرامش داد. ازش پرسیدم ناراحت نیستی اومدم سرکار؟ گفت نه. خیالم راحت تر شد و عذاب وجدانم کمی کاسته شد.بهش گفتم برات خوردنی میخرم و میارم. ظهر براش چیپس و آدامس خریدم و بردم. پسرکم تا منو دید به استقبالم اومد و برسام هم کلی ذوق کرد و دست و پا میزد. دلم میخواست دوتاشون رو همزمان بغل کنم اما اول رادین رو بغل کردم و سفت فشارش دادم و غرق بوسه کردم و بعد هم رفتم سراغ برسام و دلتنگیم التیام پیدا کرد با دیدن روی ماه بچه های شیرینم. واقعا توی اینجور موقعیتعا دلم بیشتر از قبل برای بابارضا میسوزه که دوهفته چطور دوری این دوتا عروسک رو تاب میاره. واقعا عذاب میکشه همسر بیچاره امدلشکسته فردای اونروز هم یعنی سه شنبه صبح رفتم سرکار و به دلیل شرایط بد آب و هوایی اهواز و گرد و خاک وحشتناکی که چندین روز بود روی سرمون میریخت اداره تعطیل شد و ساعت یازده رفتم خونه. رادین جونم هنوز خواب بود و خوشبختانه متوجه نبودنم نشده بود. برسام هم دوباره خوابیده بود. چهارشنبه هم که تعطیل رسمی بود و پنجشنبه و جمعه هم که خونه بودم و هفته اول کاریم به راحتی تمام شد. این هفته به دلیل گرد و خاک توی خونه زندانی بودیم و حسابی حوصلمون سر رفت. فقط چهارشنبه عصر رفتیم خونه بابا جون اسماعیل موندیم تا فردا ظهر چون میخواستن برن عروسی و نمیشد خونه رو خالی بزارن ما اونجا موندیم و رادین هم مرتب سراغ مامان جونش رو میگرفت. جمعه عصر هوا خوب شد و تونستیم بالاخره از خونه بزنیم بیرون. این دو روز هم از شروع این هفته خدا رو شکر پسرای گلم بی تابی نکردن و رادین عزیزم انگار داره دوباره به سرکاررفتنم عادت میکنه. وقتی میرسم خونه هر دوشون مثل دوتا گل زیبا به روم لبخند میزدن و ذوق اومدنم رو میکنن. فداشون بشم من الهی.

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد