قصه عاشقي مامان و بابا
عزيزم من و بابايي دلمون خيلي براي ديدن روي ماه و خوشگلت تنگ شده. آخه ما چطوري 8 ماه ديگه تحمل كنيم تا روي ناز شما رو ببينيم ني ني ملوسم
عزيز دلم ميخوام برات از خاطره عاشق شدن مامان و بابا بگم. ماماني و بابايي هردوتاشون توي يه سال(مهر ماه سال 82) وارد يه دانشگاه شدن چونكه خدا قسمتشون رو اينطور رقم زده بود و چه قسمت زيبايي هم خدا براشون تعيين كرده بود.قربون خداي مهربونم برم كه هميشه واسه من و بابايي بهترين چيزا رو مقرر ميكنه.جونم براي ني ني بگه كه بابا رضا در همون اوايل ورود به دانشگاه عاشق شد. براي اولين بار عاشق شد تازه اونم چه عشقي عشق در يك نگاه خلاصه گذشت و گذشت و هر روز عشق بين ماماني و بابايي بيشتر و بيشتر شد طوريكه حتي براي يه لحظه هم تحمل دوري از همديگه رو نداشتن و بالاخره اين عشق آتشين در يكي از روزهاي زيباي پاييزي در آبان ماه سال 85 تبديل به پيوند زناشويي شد. و من و بابا رضاي مهربون هم در زيباترين فصل سال 88 يعني فروردين ماه با گرفتن يه جشن عروسي مفصل و خيلي رمانتيك و زيبا رفتيم سر خونه و زندگي قشنگمون.
عسلم شب عروسي مامان و بابا واسه هر دوتاشون زيباترين شب زندگيشونه كه هيچ وقت از خاطرشون نميره و تا ابد براشون خاطره انگيز و زيباست و البته شب به دنيا اومدن شما هم يكي ديگه از زيباترين شبهاي زندگيشون ميشه. عزيزم تو ثمره همين عشق هستي عشقي كه من و بابايي با تمام وجودمون بهت هديه ميديم عشقي كه الان ديگه فقط بين ما دوتا نيست بلكه عشقمون الان يه عشق سه نفره استواسه همينه كه ما اينقدر واسه ديدنت بي قراريم چون خيلي مشتاقيم تا بتونيم هرچه زودتر گل باغ عشقمون رو ببينيم و بوش كنيم و احساسش كنيم.من و بابايي حسابي مواظبتيم تا تو گل باغ زندگيمون صحيح و سالم به زندگي دو نفره ما پا بذاري و از قبل زيباترش كني پس تو هم مواظب خودت باش ني ني قشنگ ما