رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آقا رادین

دعا، دعا، دعا

1391/1/26 19:58
1,066 بازدید
اشتراک گذاری

خاله های خوب و مهربونم سلام. این منم رادین که الان دارم باهاتون حرف میزنم. من امروز از مامانم خواستم که بهم اجازه بده چند جمله ای رو با خاله های خوبم صحبت کنم. خاله جونیا بابا رضای من کارش توی جزیره کیشه و خیلی از من و مامانم دوره. وقتی که من هنوز نبودم دور شدن از مامانم برای بابا رضا خیلی سخت بود و حالا که من هم به جمع خانواده اضافه شدم این سختی برای بابا جونم چند برابر شده. چند روز پیش که برای اولین بار میخواست از من دور بشه و بره کیش نمیدونید که با چه بغضی منو بوسید و باهام خداحافظی کردناراحت حتی صدای گریه منو ضبط کرد و با خودش برد تا توی مواقع دلتنگی بهش گوش بده. از اون طرف هم مامانم مدام گریه و زاری میکنه واسه بابامگریه چون این دو نفر اصلا تحمل دوری همدیگه رو ندارن و این وسط من باید شیر مامانی رو بخورم که همش داره غصه دوری بابایی رو میخوره. خاله جونیا میخوام ازتون خواهش کنم از ته ته دلای پاکتون برای ما دعا کنید تا خانواده سه نفریمون همیشه کنار هم باشن و خدا کمک کنه که کار بابایی جونم به اهواز منتقل بشه. ممنون از همتون. دوستون دارم. دعا یادتون نره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مریم مامان نخودچی
26 فروردین 91 15:22
نگران نباش...
بعد ازدعای توسل تودعاهای امام سجاد یا اما رضا یه دعایی هست که 5 خطه اولش
الهی ادعوک....
واقعا گیرا حاجت میده...
پیدا نکردی بگو...

مرسی مریم جونم باشه اگه پیدا نکردن بهت میگم
لیلا
26 فروردین 91 15:38
سلام عزیز خاله . خوبی ؟ خاله اگه قابل باشم دعا میکنم خدا بزرگه و از صبرش به شماها میده دوستت دارم

مرسی خاله جون اگه تو با اون دل پاکت دعا کنی حتما میشه
مامان محمدرضا
26 فروردین 91 18:44
الهی من بمیرم .
می دونم عزیز دلم . می دونم خیلی سخته
بابای محمدرضای من یه هفته رفت تهران من مردم .. چه برسه به مامان مهرناز تو که واسه کار باید دور باشه از همسرش

ایشالله زود زود بابایی بیاد اهواز پیش شما دوتا

ایشالله خاله جونم. آره بخدا خیلی سخته مامان مهرنازم همش گریه میکنه گناه داره دلم براش میسوزه
مرجان
26 فروردین 91 18:49
سلام عزیزم، آخخخخخخخخخخیییییییی، خاله ناراحتیتو نبینه، من براتون دعا می کنم که زود زود دوریتون تموم بشه و همیشه خوشحال و سالم کنار هم باشین. قول بده غصه نخوری و زود زود بزرگ بشی.

مرسی خاله مرجان مهربونم
مامان محمدرضا
26 فروردین 91 18:49
چرا عکس جدید از رادینم نمی ذاری؟

دوست خوبم من الان توی خونه مامان اینا اقامت دارم و عکسای رادین جون توی کامپیوتر خونه خودمونه به محض رفتن به خونه خودم عکساشو میذارم
بابای ملیسا
26 فروردین 91 22:28
با سلام . کلبه کوچیک و مجازی ملیسا خانم با عکسهای جدید و قشنگش روشن و زیباتر شد . لطفا اگر قدم رنجه کردید و تشریف آوردید ، لف کنید و قشنگترین شعر ، قشنگترین حرف دل ، قشنگ ترین آرزو ، قشنگترین دعا ، خلاصه قشنگترین چیزی رو که می تونید به ملیسا هدیه بدید رو دریغ نکنید و تو قسمت نظرات بهترینها رو برای دوردونه حقیر بنویسید . ممنون میشم . تمام این دعاها و آرزوها ، نصیحتها و حرف دلها یک روزی می شن چراغ راه ملیسا .
مامان زهرا
26 فروردین 91 22:54
سلام رادین جون من محمد مهدی هستم الان یک سالو هشت ماهمه وقتی به دنیا اومدم بابا سعیدم همش ماموریت بود مامانمم همش شیرشو اخی میکرد با گریه هاش منم به خاطر این مساله ریفلکس گرفتم به مامانیت بگو ناراحت نباشه الان هم بابایی شب کاره روزا هم که مییاد مامانم سر کاره من پیش عزیزم می مونم اگه راستشو بخوای تازه بابامو شناختم نا راحت نشو با این همه گرونی باید هرجور بشه بابایی ها و مامانی ها کار کنن تا مارو راضی کنن انشا الله درست میشه بیا واسه هم دعا کنیم تا سه تایی با هم باشیم (مامانی+بابایی=نی نی)مواظبه مامانت باش مرداین حرفارو بس کن. حتما مارو لینک کن دوست جونی 0 ماهه جونم

مرسی محمد مهدی جونم. با حرفات دلگرمم کردی
ساحل
27 فروردین 91 9:13
سلام عشق خاله نفس خاله جیگر طلا قربونت بشم خوشکلم ، میدونم عزیزم خیلی خیلی سخته ولی مامان مهرناز عزیزت هم صبوره و توکل به خدا منم دعا میکنم که بابا رضا زودی بیاد پیشتون به خدا همش توی فکر تو و مامان مهرناز هستم ان شالله هر سه تون همیشه صحیح و سالم و سلامت باشین دوستت دارم قشنگمممممممممم

وای خاله مریم تو چقدر مهربونیمنم دوستت دارم
مامان ارمیا
27 فروردین 91 9:18
عسل خاله غصه نخور. شما الان مرد خونه ای و باید مراقب مامان باشی. ایشالله کار بابایی درست می شه. به مامان بگو نگران نباشه ، هر چند سخته.
مامان جون نی نی
27 فروردین 91 10:50
ان شاا... که همین طوری میشه رادین عزیزم راستی آپ کردم بیا ببین یک اتفاق مهم افتاد.
سحر
27 فروردین 91 11:18
رادین جون ، خاله ، من حتما دعا می کنم. درک می کنم ، واقعا سخته ، هم برای مامانیت هم برای باباییت...
انشاء الله همیشه جمع خانواده تون جمع باشه و خونه تون پر از شادی و خوشبختی...

مرسی خاله سحر جونم
مامان لنا
27 فروردین 91 21:15
سلام عزیزم خوبی گل پسر! عزیزم ما کیش زندگی می کنیم می خواستم به مامی مهربونت بگی مطمئن باشه واسه بابارضات این دوری سخت تره چون اونجا مامن جون باباجونیات وهمه هستن ولی بابارضا کیش مثل همه ما ازخانواده دوره و شما مردکوچک ومامن گلت تازه باید به اون خسته نباشی بگین به امیدروزهای خوب

آره خاله جون بابا رضام خیلی دوری من و مامانم براش سخته دعا کن زودتر بیاد پیشمون و مجبور نباشه ازمون دور باشه
پارمیدا
6 اردیبهشت 91 17:34
حالا که باباییت نمیتونه پیش شما باشه شما برید پیش اون.مثل خونواده ما.فقط دوری از مامان جون و اقا جون اینا یه کم سخته گاهی دل مامانی حسابی میگیره.

پارمیدا جون ما اگه میشد که حتما میرفتیم اما متاسفانه نمیشه.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد