دعا، دعا، دعا
خاله های خوب و مهربونم سلام. این منم رادین که الان دارم باهاتون حرف میزنم. من امروز از مامانم خواستم که بهم اجازه بده چند جمله ای رو با خاله های خوبم صحبت کنم. خاله جونیا بابا رضای من کارش توی جزیره کیشه و خیلی از من و مامانم دوره. وقتی که من هنوز نبودم دور شدن از مامانم برای بابا رضا خیلی سخت بود و حالا که من هم به جمع خانواده اضافه شدم این سختی برای بابا جونم چند برابر شده. چند روز پیش که برای اولین بار میخواست از من دور بشه و بره کیش نمیدونید که با چه بغضی منو بوسید و باهام خداحافظی کرد حتی صدای گریه منو ضبط کرد و با خودش برد تا توی مواقع دلتنگی بهش گوش بده. از اون طرف هم مامانم مدام گریه و زاری میکنه واسه بابام چون این دو نفر اصلا تحمل دوری همدیگه رو ندارن و این وسط من باید شیر مامانی رو بخورم که همش داره غصه دوری بابایی رو میخوره. خاله جونیا میخوام ازتون خواهش کنم از ته ته دلای پاکتون برای ما دعا کنید تا خانواده سه نفریمون همیشه کنار هم باشن و خدا کمک کنه که کار بابایی جونم به اهواز منتقل بشه. ممنون از همتون. دوستون دارم. دعا یادتون نره