رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

آقا رادین

داستان يك تولد

1390/7/18 10:21
604 بازدید
اشتراک گذاری

١٩ سال پيش در يه روز خوب و زيباي پاييزي، دختركي توي حياط خونه چشم انتظار بازگشت مادر مهربونش بود. مادر دخترك قصه ما به بيمارستان رفته بود تا هديه اي رو كه 9 ماه منتظرش بودن از خدا تحويل بگيرن. دخترك خيلي خوشحال بود از اينكه قراره يه ني ني ناز و كوچولو به جمع خانوادشون اضافه بشه و با خنده ها و شيطنت هاش زندگيشون رو شيرينتر كنه. با اينكه يه شب نبودن مادر در كنارش خيلي براش سخت و ناراحت كننده بود اما دخترك شب قبل رو با راحتي و آرامش به خواب رفت تا صبح اونقدر انرژي داشته باشه كه بتونه با ني ني تازه وارد بازي كنه. لحظه اي كه مادر به همراه ني ني كوچولو وارد خونه شدن و چشم دختر به صورت ناز و سفيد مثل برف اون پسر كوچولو افتاد مهري عميق در دلش جوونه زد. و روزهاي بعد رو با عشقي كه به برادر كوچولوش داشت سپري كرد و هر روز اون رو در اغوشش ميگرفت و نوازشش ميكرد و لحظاتي كه مادر در كنارشون نبود تا از كودك مواظبت كنه دختر قصه ما با اينكه 8 سال بيشتر نداشت پسرك دوست داشتني رو در آغوشش ميگرفت و مثل مادر از اون مواظبت ميكرد. و امروز بعد از گذشت 19 سال از اون روزها هنوز هم همون عشق در دل اون خواهر وجود داره و  پسرك كه الان ديگه براي خودش مردي شده هنوز هم براي اون دختر همون داداش كوچولوييه كه هميشه براي در آغوش گرفتن و بغل كردنش از ديگران پيشي ميگرفت. 

برادر كوچكم، امين نازنينم ميلادت مبارك. دوستت داريم.

   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله مهسا
19 مهر 90 11:46
چقدر گریه دار بود

آخي آجي تو هم كه زود گريه ات ميگيره. چقدر دلت نازكه خاله مهسا جونم(ني ني)
امین
25 مهر 90 20:14
mamnoon abji

قابلي نداشت داداشي جونم
امین
25 مهر 90 20:14
ma ham shoma ro doos darim

چاكريم
مامان سانای
20 دی 90 8:36
چقد زیبا احساست را بیان کردی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد