رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

آقا رادین

عکسهای رادین عسل سری دوم

بقیه عکسها در ادامه مطلب... رادین در تولد دخترداییش رادین در سطل برنجی رادین در تولد خاله حمیده خاله بابا رضا مامان مهرناز داشت یخچال رو تمیز میکرد که رادین عسل از خواب ناز بیدار شد و اومد ایستاد توی یخچال و حسن ختام عکسها هم عکسی زیبا از خواب یک فرشته  ...
12 مهر 1393

تغییرات مثبت رادین در این روزها

رادین عزیزم از روز اول مهر دیگه شبها هم پوشکش رو خیس نمیکنه اگر هم خیس کنه فقط یک بار. الان دو ماهی هست که رادین رو از پوشک گرفتم و فقط چون شبها نمیتونست خودشو کنترل کنه پوشکش میکردم اما از روز اول مهر صبح که بیدار شد دیدم پوشکش خشکه و من و بابا رضا خیلی خوشحال شدیم. از روز دوم مهر هم تونستم شیشه شیرش رو ترک بدم. از موقعی که رادین رو از شیر خودم گرفتم واسه اینکه شیر پاستوریزه بخوره توی شیشه بهش شیر میدادم و خیلی به شیر خوردن توی شیشه عادت کرده بود. تا اینکه دوم مهر رفتم براش یه لیوان نی دار خریدم و الان دیگه توی لیوانش شیر میخوره. دو روز هم هست که پسرک عسلم دوباره سرما خورده و داره دارو مصرف میکنه. الان هم چون بابارضا رفته سرکار ما خونه ماما...
10 مهر 1393

دو سال و نیمگی رادین عسل

امروز هفتم مهر ۱۳۹۳. رادین عزیز من امروز دو سال و نیمه شد. دو سال و نیمگی رادین مرحله مهمی در زندگی من و زندگی خودش بود. رادین عزیز ما در حالی وارد این مرحله مهم شد که یک همراه و همبازی جدید هم در کنارش بود. برسام کوچولوی ناز و دوست داشتنی که اتفاقا رادین خیلی هم دوسش داره و مرتب با بوسه های شیرینش صورتش رو عطرآگین میکنه. رادین عزیزم دو سال و نیمگیت مبارک عشقم.
7 مهر 1393

اولین رستوران رفتن رادین

دیشب من و بابا رضا و رادین رفتیم رستوران خانه کباب. بعد از مدتها من و همسری رفتیم رستوران. رادین اولین بارش بود که میرفت رستوران. گفت مامان کجا داریم میریم؟گفتم داریم میریم شام بخوریم. گفت کجا؟اینجا؟اشاره کرد به یه خونه. گفتم نه رستوران. گفت رستوران کجاست؟!منم براش توضیح دادم. پسرم تا حالا پیتزا فروشی چندبار رفته بود اما رستوران نرفته بود. توی رستوران خیلی پسر خوبی بود. اصلا شیطنت نکرد. برسام رو گذاشته بودیم پیش مامانم. شب هم موندیم خونه مامان اینا. امروز ظهر ساعت ۱۲خاله مریم اینا اومدن اهواز. مهسا و امین هم تهران بودن و برگشتن. خاله مهسا واسه رادین یه پیراهن آورد. خاله مریم واسش لاکپشت شلمن آورد و مامان جون هم به مهسا گفته بود واسه رادین یه...
8 شهريور 1393

رادین عسلی بعد از داداش شدن

۱۹ مرداد داداش کوچولوی رادین به دنیا اومد. شبی که ۹ماه در فکرش بودم و برام یه کابوس شده بود بالاخره رسیده بود. اولین شب دور بودن از رادین عزیزم. همین الانم که دارم می نویسم دوباره بغض کردم. اون روز از صبح رادین عزیزم رو تنها گذاشتم و رفتم بیمارستان. مامان جونش و باباجونش و عمه سارا و بابا رضا کنارش بودن و نمیزاشتن که پسرم نبودن من رو حس کنه. باهاش بازی کرده بودن و عصری هم بابایی رادین رو برده بود زبانکده عمه سارا اینا. همونجا هم بهش غذا داده بود. چون توی خونه غذا نخورده بود غذاشو براش برده بود. شب رادین خیلی دیر خوابیده بود. اما خوشبختانه اصلا بهانه منو نگرفته بود. فقط موقع خواب یه بار سراغمو گرفته بود. اونروز کسی بهش نگفته بود که مامان رفته...
6 شهريور 1393

آخرین روز تنهایی

امروز جمعه ۱۷مرداد آخرین روزیه که رادین عزیز مامان تک فرزنده و دیگه تنهایی بازی و شیطنت میکنه. فردا صبح داداش کوچولوی رادین به دنیا میاد و رادین عزیز من دیگه یه همبازی همیشگی داره. فقط خدا میدونه که امروز توی دل من چی میگذره. هجمه ای از اضطرابها و نگرانیها در دلم وجود داره. از صبح که از خواب بیدار شدم اضطراب شدیدی در دلم وجود داره و اشکهام گاه و بیگاه مهمان صورت رنگ پریده ام میشن. وقتی به فردا فکر میکنم که باید رادین عزیزم رو یک روز کامل تنها بزارم و فردا شب باید بدون رادینم بخوابم دیوونه میشم. همین الان هم چشمهام پر از اشک غمه. نمیدونم رادین عسلم که فقط و فقط کنار خودم به خواب میره و تا با بوسه های شیرینش صورتم و لبهامو غرق بوسه نکنه نمیخوا...
17 مرداد 1393

آخرین روز کاری

امروز چهارشنبه 18 تیر 93 آخرین روزیه که میام سرکار و از شنبه مرخصیهام شروع میشه. البته از شنبه تا 19 مرداد رو مرخصی استحقاقی هستم و بقیه اش هم میشه مرخصی استعلاجی یا همون مرخصی زایمان . امروز احساسات مبهم و ناشناخته ای دارم. از یه طرف خیلی خوشحالم که 10 ماه میتونم پیش رادین عزیزم و کاملا در خدمتش و در کنارش باشم و تا قبل از اومدن نی نی یک ماه کامل و فقط و فقط در اختیار رادین عسلم هستم و از طرفی دیگه فکر اینکه چطور بعداز 10 ماه رادین عزیزم رو که مطمئنا توی این مدت زیاد به شدت به بودنم عادت میکنه و دیگه نمیتونه تحمل دوریمو داشته باشه بذارم و دوباره بیام سرکار و تازه اونموقع باید از دوتا بچه عزیزتر از جونم دل بکنم و ساعتها ت...
18 تير 1393

رادین مهربون وبی نظیر من

رادین عزیزم دیگه داره کم کم یاد میگیره که دستشویی داشتنش رو اعلام کنه. روزای اول یادش میرفت که بگه و توی خونه جیش میکرد و یا موقعی اعلام میکرد که دیگه کار از کار گذشته بود. اما الان سه چهار روزی هست که بموقع اعلام میکنه و خوشبختانه توی خونه خرابکاری نمیکنه دو شبه که موقع خواب میاد میپره توی بغلم و با چنان عشقی و با اون زبون شیرینش میگه مهرنازو دوست دارممممم  و غرق بوسه ام میکنه و وای که چقدر بوسه هاش شیرین و خوشمزن   و من دلم میخواد اون لحظه بمیرم واسش که با این سن کمش اینطور به من ابراز علاقه میکنه. بعدشم میگه مامانی تو چقدر خوشگلی  ای قربونت برم من الهی پسر نازممممم که انقدر مهربونی. هر وقت هم که از خواب میپره ...
16 تير 1393

شیرین زبونی های جدید رادین

یکی از شیرین زبونی هایی که رادین عزیزم چند روزه انجام میده اینه که شعر آقا پلیسه رو برعکس جواب میده. مثلا ما براش میخونیم شبا که ما تو خوابیم ... بعد رادین میگه آقا پلیسه بیدار نیست  ما خواب خوش نمیبینیم اون دنبال شکار نیست  و .... و این شعر رو تا آخرش وارونه میخونه و انقدر شیرینو بامزه اینکار رو انجام میده که آدم دلش میخواد درسته قورتش بده قربونشششششششششش بشم من الهی چند شب پیش هم برده بودمش که بخوابونمش یهو گفت مامانی تو چرا تپلی؟!!!  واااااااای انقدر خندیدم از دستش. بهش گفتم خوب مامانی چون نی نی توی شکممه. راضی نشد و دوباره پرسید مامانی تو چرا تپلی؟؟؟؟ گفتم واسه اینکه من غذا میخورم اما تو که غذا نمیخوری لاغری. حالا...
7 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد