حسي جديد و زيبا
رادين عزيزم سلام. ديروز بعد از ظهر من و بابايي با همديگه تمام لباساي خوشگلي رو كه تا الان برات خريديم با وسواس و ظرافت خيلي خاصي شستيم تا وقتي كه شما گل ناز تشريف آوردي و خواستي بپوشيشون تميز باشن آخه بدن پسر ناز من خيلي حساس و ظريفه و همه لباساش بايد كاملاً تميز باشن. بعداز شستن لباسا بابا رضا اونا رو با دقت و احترامي خاص روي بند رختي پهن كرد و منم از اين كار قشنگش فيلمبرداري كردم تا بعدا كه شما بزرگ شدي و فيلمها رو ديدي متوجه بشي كه بابايي از همون روز اول بودنت چقدر بهت اهميت ميداده و عاشقت بوده من و بابايي هر چند دقيقه يه بار ميرفتيم سراغ لباساي خوشگلت و نگاهشون ميكرديم كه چقدر قشنگ همه بند رختي رو پر كرده بودن. بابايي ديشب صدام كرد و گفت مهرناز بيا اينجا ببين چه صحنه قشنگي. منم گفتم چيه؟ كجا صحنه قشنگيه؟!!!!!!!!! يهو منو برد جلوي اتاقت كه لباسات روي بند پهن بودن و گفت ببين چه صحنه قشنگيه تا الان فقط لباساي خودمون دوتا روي بند پهن ميشدن اما از امروز به بعد لباساي پسرمون هم هستن. آره عزيزم اين بود اون حس جديد و زيبا كه من و بابايي براي بار اول تجربه اش كرديم و خيلي هم لذت برديم.