بابا رضا داره میاد هورااااااااااااااااااااااا
امروز من و آقا رادین عسلی خیلی خوشحالیمچونکه بابا رضا جون آقا رادین داره از سر کار برمیگرده خونه و برای روز عید پیشمونه و من و رادین هم خیلی به خاطر این موضوع خوشحال و ذوق زده ایم و پسر گلی هم امروز با لگد زدنهای محکم و دست و پا زدن خوشحالی خودش رو نشون دادهقرار بود بابا رضا برای مدت دو هفته کیش باشه و هر دومون از این بابت خیلی ناراحت بودیم چون در اونصورت روز عید و لحظه سال تحویل رو کنارمون نبود. اما از اونجاییکه مامان مهرناز با سماجت تمام و تبدیل شدن به سنگ پای قزوین صبح و شب پای سجاده نماز از خدا کمک خواست و التماسش کرد که بازم در حق این بنده حقیرش بزرگی و لطفش رو تموم کنه و کاری کنه که آقای همسری زودتر برگرده خونه و برای تعطیلات عید پیش من و رادین جوجو باشه، خدا هم روی این حقیر رو زمین ننداخت و در کمال ناباوری و ناامیدی و در حالیکه قرار بود بابایی دو هفته کیش باشه فرجی در کار انداخت و این مدت رو به یه هفته تقلیل داد و روحیه افسرده و ناراحت یه تازه مادر شده رو رنگ و جلایی تازه بخشید. خدا جون من خیلی مخلصتمممممممممممم به والله
از اونجاییکه امروز روحیه مامان مهرناز خیلی خوب و شاد بود، ظهر خواب به چشمش نیومد و با خوشحالی زائدالوصفی راهی آرایشگاه شد تا به یمن ورود بابا رضا صفایی به سر و صورت خودش بده. چون از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان این به هفته رو که بابایی جون رادین نبودش مامان مهرناز هم حال و حوصله صفا دادن به خودش رو نداشت و شده بود یه عدد مهرناز هپلی و زشتاما امروز بعد از در اومدن از آرایشگاه تبدیل شد به یه خانم باردار خوشگل موشگل شوهرکشالانم مامانی و رادین جل و پلاسشون رو جمع کردن تا فردا راهی خونه خودشون بشن