آغاز نه ماهگی و پایان روزهای انتظار
رادینم سلام عشق مامانیعزیز دلم دیروز 19 اسفند تولد نه ماهگی تو بود. من و بابا رضا خیلی خوشحالیم از اینکه روزهای انتظارمون داره کم کم به پایان میرسه و به زودی میتونیم چهره زیبای تو گل ناز رو ببینیم و لذت در آغوش کشیدنت رو بچشیمپسرک خوشگلم میدونم که تو هم مثل من و بابایی از انتظار خسته شدی و دوست داری هر چه زودتر بیای بیرون و توی اتاق خوشگلی که با عشق برات آماده کردیم جا خوش کنیو با گریه ها و خنده های قشنگت دل مامان و بابا رو ببری. این روزا که دیگه حسابی بزرگ و تپل شدی با سفت کردن و گوله کردن خودت شکم مامانی رو حسابی سفت و گنده میکنیبیشتر ساعات روز رو بیداری و وقتی خودتو تکون میدی شکم مامانی رو از حالت قرینه خارج میکنیو من و بابایی کلی می خندیمو بابا رضا هم هی قربون صدقه دست و پاهای پر زورت میره. گاهی اوقات هم سکسکه ات میگیره و منو بابایی خیلی دلمون میسوزه که پسر گلی داره اذیت میشه البته سکسکه هات معمولا زود تموم میشه و مامانی هم از بالا و پایین شدن شکمش راحت میشهاین روزا هم من و بابایی مشغول خونه تکونی برای ایام عید هستیمالبته بخاطر اینکه نی نی کوچولو اذیت نشه بیشتر زحمت خونه تکونی روی دوش بابا رضای مهربونه. بابا رضا جون من و رادین ازت خیلی ممنونیم و خیلی هم دوستت داریم