ديدن پسر عسلي در خواب
رادين قشنگم سلام. صبح بخير عزيز دلم. ماماني هر روز كه ميگذره عشق و علاقه اش به تو بيشتر و بيشتر ميشه و از اينكه يه گل خوشگل داره درونش پرورش پيدا ميكنه و رشد ميكنهاحساس غرور ميكنهعزيزم ديشب ماماني يه خواب خوشگل ديد. توي خواب تو گلم به دنيا اومده اومدي و خيلي كوچولو موچولو و ناز بودي چشماي خوشگلت به رنگ آسمون بودن و صورت ماهت هم خيلي ناز و قشنگ بود من و بابايي و بابا جون اسماعيل پيشت بوديم و باباجون داشت تو رو حمامت ميكرد و تو هم حسابي خودتو جمع كرده بودي. آخي ماماني فكر كنم سردت شده بود عسلمبابا جون اسماعیل با چنان ظرافت و مهربوني داشت بدن ظريف و كوچولوتو مي شست كه انگار داره به نازكترين چيني بلور دست ميكشه و مي ترسه كه بشكنه بعد كه شستنت تمام شد من تو رو از دست باباجون گرفتم و داشتم با حوله خشكت ميكردمكه يهو مامان جون عصمت اومد و ميخواست كه نازت كنه و اونموقع بود كه از خواب پريدم و با ياد خواب قشنگي كه در مورد تو ديده بودم ذوق كردم و بعدم دوباره خوابيدم. صبحم كه بيدار شدم خوابم رو براي بابايي تعريف كردم و اونم كلي واسه پسر نازش ذوق كرد.