روزهای پس از مادر شدن
روزها میگذره و من هر روز به وجود نازنین تو بیشتر از قبل وابسته میشم. پسر نازنینم، رادین عزیزم مهربونی تو انقدر زیاد و شیرینه که همه رو عاشق خنده های خودت میکنی. وقتی با اون لبهای کوچیک و زیبات از ته دل برام میخندی صد بار برات میمیرم و زنده میشم. پسرک مهربونم وقتی با صدای زیبای تو از خواب بیدار میشم و میبینم که دو تا چشم خوشگل و درشت و خوشرنگ بهم چشم دوختن و داری برام میخندی خدا رو هزاران بار شکر میکنم که تو رو دارم. عزیزم روزهای اول بودنت که تازه وارد زندگیم شده بودی برام خیلی ناشناخته و مبهم بودی، با خودم میگفتم خدایا یعنی من باید این موجود نحیف و ظریف رو نگهداری کنم و بزرگش کنم و از این فکر لرزه به تنم می افتاد و اشکهام سرازیر میشد. میترسیدم که نتونم و از پسش برنیام. احساس میکردم من برای این کار آفریده نشدم و هنوز خودم نیاز به مادر دارم و نمیتونم مادر باشم. قبل از تصمیم به بارداری و مادر شدن فکر میکردم که مادر بودن کار راحت و آسونیه و من به خوبی از پسش بر میام و با آمادگی کامل اقدام به این کار کردم. اما نمیدونم چرا روزهای اول بعد از تولد زیبای تو با نگاه کردن به تو اشک میریختم و همه وجودم سرشار از تناقض بود و فکر میکردم واقعا از پس این کار برنمیام مخصوصا اینکه تو بچه خیلی ناآرومی بودی و با هیچ چیزی نمیتونستیم آرومت کنیم. بخشی از وجودم تو رو از ته دل میخواست و برات حاضر بود خودش رو قربونی کنه و بخشی دیگه از وجودم از تصور مادر شدن و به عهده گرفتن وظیفه خطیر مادری به لرزه می افتاد. زندگی من روزهای اول بعد از تولدت حسابی تغییر کرده بود و چندین هفته زمان نیاز داشتم تا بتونم خودم رو با این تغییرات وفق بدم. روزها و ماهها گذشتن و امروز که تو نازنینم 4 ماه و 20 روزه که در کنارم هستی بخش بزرگی از وجودم هستی که نبودنت حتی در تصورم هم نمیگنجه. امروز من با صدای گریه ها و خنده های زیبای تو زنده ام و وقتی چشم میبندم و چشم باز میکنم دوست دارم فقط و فقط تو رو در کنارم ببینم. امروز من وظیفه مادری رو شیرینترین کار دنیا میبینم و از بودنت خرسند و شادم. امروز مونس و همدم تنهایی من در شبهای بدون رضا بودن فقط و فقط تو هستی که با شباهت بی اندازت به بابای مهربونت من رو شاد و خندون میکنی. عزیز نازم وقتی فکر میکنم که از یک ماه و 4 روز دیگه بابد تو عزیزدلم رو بذارم خونه مامان جون و از 7 صبح تا 4 عصر برم سرکار و تو رو نبینم دیوونه میشم. پسر نازم این فکر شب و روز من شده که چطور دوری تو رو تحمل کنم و تو چطور میتونی این دوری رو تاب بیاری. تویی که تا چند دقیقه منو نمیبینی با صدای گریه هات من رو طلب میکنی و بهانه دیدن منو میگیری. عزیزکم میدونم برای هر دومون سخته روزهای پس از این اما چه کنم که چاره ای جز این ندارم. وقتی بزرگ بشی خودت متوجه میشی که همه این کارها برای رفاه تو بوده و هست. رادین عزیزم دوستت دارم و به بودنت محتاجم.