رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

آقا رادین

رادین عزیز مادر

1391/7/18 0:34
745 بازدید
اشتراک گذاری

رادین عزیز مامان این روزها یاد گرفتی که برای بغل کسایی که دوسشون داری مخصوصا بغل من و بابا رضا حمله میبری و کلی ذوق از خودت نشون میدی. وقتی که من از سرکار برمیگردم و تو بعد از ساعتها منو میبینی چنان ذوقی میکنی و به سمت بغلم هجوم میاری که دلم میخواد همون لحظه فدات بشم. عزیزکم نمیدونی چقدر از دیدن این صحنه هم غرق در لذت میشم و هم غرق در غصه. لذتم برای اینه که میبینم پسر نازم بزرگتر شده و با دیدن من ذوق و عشقش رو نشون میده و از اینکه میبینم اینهمه ساعت منتظر دیدن من بودی و بعد از دیدن من دیگه حتی یک ثانیه هم حاضر نیستی از بغل من به بغل کس دیگه ای بری و چنان خودت رو به آغوشم فشار میدی و شونه هام رو با زبون خوشگلت لیس میزنی و با لبهای خوشگلت برام میخندی و ذوق میکنی، واقعا از اینکه ساعتها در انتظار نگهت داشتم دچار عذاب وجدان میشم. امروز روز خیلی سختی برای من وتو بود عزیزم. امروز بابا رضای مهربونت رفت کیش و برای دو هفته دوباره باید دوری اونو تحمل کنیم. امروز صبح نه من کنارت بودم و نه بابارضا. میدونم این روزها به بابا رضا هم وابستگی بیشتری پیدا کردی چون از اول مهر که من رفتم سرکار تا دیروز بابا رضا که روزهای استراحت کاریش بود ازت نگهداری میکرد و من چقدر خیالم آسوده بود که تو صبحها تا ظهر پیش بابایی بودی و میدونستم حتی بهتر از خودم از تو نگهداری میکنه. بابا رضا امروز با کوله باری از غم دوری تو و من، راهی جزیبره کیش شد. میدونم که غم خیلی بزرگی توی دلش بود چون واقعا به تو وابسته است و میدونم تو عزیزکم هم امروز غم دوری بابا رو حس کردی. عزیزم دعا کن زودتر کار بابا رضا به اهواز منتقل بشه تا همیشه کنارمون باشه. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

زهرا
18 مهر 91 0:56
مهرنازجون انشالله هرچه زودتر آقارضا منتقل بشه ورادین کوچولوغم دوری نکشه

مرسی زهراجون
مریم
18 مهر 91 10:12
رادین جون داره صبر و تحمل رو یاد میگیره و این مرحله بزرگی از زندگیشه انشالله همیشه شما هم سالم باشین و سایتون بالا سرش و انشالله به زودی آقا رضا میاد پیشتون

ممنون مریم جون
ترنم
19 مهر 91 20:30
مهرناز جونم غصه نخور مطمئنا همه تلاشت برای رادینه و هدفت از سر کار رفتن آرامش و آسایش رادینه تو همون مدتی که پیشش هستی حسابی بهش محبت کن تا کمبودی حس نکنه
سحر
22 مهر 91 0:10
سلام مهرناز جون.
خوشحالم که زندگیتون روی روال هستش و امیدوارم هر چه زودتر با منتقل شدن کار همسرت به اهواز ، آرامش و شادیتون کامل بشه


ممنون سحر جونم
مامان ارمیا و ...
23 مهر 91 13:00
می دونم چه احساسی داری. خیلی سخته. همین عذاب وجدان از اینکه ساعتهایی در کنار فرزندت نباشی زجر آوره. ولی ایشالله بزرگ که بشن می فهمن برای خودشون هم بهتره.
جای بابایی هم خالی نباشه.

ممنون دوست خوبم
مامانیه سپهر
24 مهر 91 14:00
سلام جیگیلی، سلام مهرناز جون. از ته دل دعا میکنم کار بابایی رادین جان درست بشه و هرچه زودتر بیاد کنار خانواده اش. مطمئن باش بیشتر از شما اون غصه داره که نمیتونه اونطوری که باید ، بزرگ شدن رادین جان رو ببینه. واسه همین از ته دلم دعا میکنم.

ممنون دوست خوبم خدا از ته دلت بشنوه
مامان ارمیا و ایلمان
29 مهر 91 8:16
سلام گلم. خصوصی.
لیلا
1 آبان 91 20:10
عزییییییزم ناراحت نباش . تو اون ساعت هایی که هستی واسش جبران کن . نااازی زنده باشه و امیدوارم طودتر هم کار باباش منتقل بشه که براس بهتر باشه انشالله

ممنون لیلا جون
مهناز
4 آبان 91 2:56
خیلی نازه این آقا رادین
خدا حفظش کنه براتون

ممنون مهناز جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد