رادین عزیز مادر
رادین عزیز مامان این روزها یاد گرفتی که برای بغل کسایی که دوسشون داری مخصوصا بغل من و بابا رضا حمله میبری و کلی ذوق از خودت نشون میدی. وقتی که من از سرکار برمیگردم و تو بعد از ساعتها منو میبینی چنان ذوقی میکنی و به سمت بغلم هجوم میاری که دلم میخواد همون لحظه فدات بشم. عزیزکم نمیدونی چقدر از دیدن این صحنه هم غرق در لذت میشم و هم غرق در غصه. لذتم برای اینه که میبینم پسر نازم بزرگتر شده و با دیدن من ذوق و عشقش رو نشون میده و از اینکه میبینم اینهمه ساعت منتظر دیدن من بودی و بعد از دیدن من دیگه حتی یک ثانیه هم حاضر نیستی از بغل من به بغل کس دیگه ای بری و چنان خودت رو به آغوشم فشار میدی و شونه هام رو با زبون خوشگلت لیس میزنی و با لبهای خوشگلت برام میخندی و ذوق میکنی، واقعا از اینکه ساعتها در انتظار نگهت داشتم دچار عذاب وجدان میشم. امروز روز خیلی سختی برای من وتو بود عزیزم. امروز بابا رضای مهربونت رفت کیش و برای دو هفته دوباره باید دوری اونو تحمل کنیم. امروز صبح نه من کنارت بودم و نه بابارضا. میدونم این روزها به بابا رضا هم وابستگی بیشتری پیدا کردی چون از اول مهر که من رفتم سرکار تا دیروز بابا رضا که روزهای استراحت کاریش بود ازت نگهداری میکرد و من چقدر خیالم آسوده بود که تو صبحها تا ظهر پیش بابایی بودی و میدونستم حتی بهتر از خودم از تو نگهداری میکنه. بابا رضا امروز با کوله باری از غم دوری تو و من، راهی جزیبره کیش شد. میدونم که غم خیلی بزرگی توی دلش بود چون واقعا به تو وابسته است و میدونم تو عزیزکم هم امروز غم دوری بابا رو حس کردی. عزیزم دعا کن زودتر کار بابا رضا به اهواز منتقل بشه تا همیشه کنارمون باشه.