این روزها....
رادین عزیز مامان روز هفتم مهرماه شش ماهه شد و وارد مرحله جدیدی از زندگیش شد. به نظر من شش ماهگی یه تولد دوباره است. همیشه منتظر هفتم مهرماه بودم تا رادین عزیزم شش ماهه بشه و وارد مرحله جدید زندگیش بشه. به نظر من شش ماهگی از این نظر مرحله تازه ای از زندگی فرزندمه که میتونه از این به بعد بشینه، میتونه طعمهای جدید رو برای اولین بار بچشه و لذت ببره، درک و فهمش از اطرافیان و زندگی بیشتر میشه، تمرین صبر و انتظار میکنه در نبود مادر و در ساعاتی که انتظار بازگشت مادرش رو از کار میکشه. رادین عزیز من روز پنجشنبه ششم مهرماه واکسنهای دردناک شش ماهگیش رو زد و به این علت یک روز زودتر اینکار رو انجام دادیم تا بتونم دو روز آخر هفته رو که توی خونه بودم در کنارش باشم تا تب و دردهای بعد از واکسنش رو التیام ببخشم. پسر شیرین و مهربون من الان 2 روزه که میتونه دقایقی بدون کمک دیگران بشینه و من چقدر غرق در لذت میشم وقتی که رادین عزیزم رو در این حالت میبینم. پسر عزیز من دو روزه که مزه ای تازه رو چشیده و با طعم خوب و دلچسب سوپهای مادر آشنا شده و چقدر از خوردن دستپخت مادرش لذت میبره.
رادین عزیزم من رو ببخش که با رفتنم به سرکار تو رو دلتنگ میکنم و منتظر میذارمت. عزیزکم لحظاتی که در اداره هستم همه فکر و ذکرم پیش توئه. لحظات برام به کندی میگذرن و مدام عقربه های ساعت دیواری رو دنبال میکنم تا بتونم به تو برسم. عزیزم وقتی تو رو بعد از ساعتها میبینم که اینطور از دیدن مادر غرق در شادی میشی و با دست و پا زدنهای قشنگت شادیت رو ابراز میکنی میخوام صد هزار بار برات بمیرم و زنده بشم. وقتی از خوشحالی دیدن من،سرت رو به سر و سینه ام میمالی و میخندی برات هزاران بار میمیرم و از اینکه تو عزیز دلم رو ساعتها در انتظار نگه داشتم عذاب وجدانی شدید میگیرم. اما عزیزکم بدون که همه این کارها و دوریها فقط و فقط بخاطر رفاه و آسایش توئه. بهترینم دوستت دارم و برات جونم رو فدا میکنم.
عکسهایی از رادین عزیزم در ادامه مطلب...
رادین عزیزم در 4 ماه و نیمگی
رادین عزیزم در آخرین روزهای 5 ماهگی. پسرک شیرینم از وقتی که یاد گرفته بشینه دیگه دوست نداره بخوابه و همش دلش میخواد نشسته باشه
رادین عزیز مامان در حمام. قربون اون چشمای خوشگلت برم من پسر گلم