رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

آقا رادین

اولین مسافرت رادین عسل

1391/6/30 20:18
3,301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صدتا سلام. ما اومدیم با کلی خبر و عکس تازهلبخند 

به استحضار اون دسته از دوستانی که به ما و رادین خان ارادت خاص داشته و با نظرات زیباشون جویای احوال ما بودن و کمی هم شاکی از اینکه چرا خیلی وقته خبری و یا پست جدیدی از ما نیست برسونم که این جناب رادین خان گوگولی مگولی به یک مسافرت راه دور رفته بودن و برای خودشون کلی حال کردن. 

جونم براتون بگه که از چند ماه پیش زمزمه رفتن به مسافرت بین ما و خانواده بابا رضا شروع شد و بالاخره تصمیم بر این شد که اواسط شهریور ماه به مقصد تهران و بعد هم شمال راهی سفر بشیم. از چند روز قبل از مسافرت همه برنامه ریزی ها انجام شد و وسایل هم جمع و جور شد و قرار شد یکشنبه 12 شهریور صبح زود راهی تهران بشیم و بعد از اقامتی یک روزه راهی شمال کشور بشیم اما  روز قبل از مسافرت بنا به دلایلی خانواده بابا رضا از مسافرت سر باز زدن و ما هم که دلمون رو کلی به این سفر و تفریح خوش کرده بودیم حسابی پنچر شدیم نگران از اونجاییکه من و بابا رضا خیلی دلمون هوای یه مسافرت رو کرده بود تصمیم گرفتیم خودمون راهی سفر بشیم و البته از عمه سارای رادین هم خواستیم که اگه تمایل داره ما رو همراهی کنه و اون هم با کمال میل پذیرفت. و بالاخره صبح روز یکشنبه 12 شهریور ساعت 5 صبح ما به همراه خاله مریم رادین که برای تعطیلات چند روزه به همراه همسر و نی نی های خوشگلش فاطیما و ایلیا از تهران به اهواز اومده بودن و همینطور خاله مهسا راهی تهران شدیم. عصر حدودای ساعت 6 رسیدیم خونه خاله مریم. رادین عزیزم توی راه خیلی پسر خوبی بود حتی تصورش رو هم نمیکردم که رادین توی ماشین به این خوبی و آرومی باشه راستش قبل از سفر کمی استرس داشتم و می ترسیدم رادین عزیزم اذیت بشه و یا نا آرومی کنه اما اینطور نبود فقط قسمت کمی از سفر رو گریه کرد و بقیه اش رو خیلی خوب بود. تا چهارشنبه 22 شهریور تهران بودیم و توی اون چند روز حسابی گشتیم و خرید کردیم و لذت بردیم. رادین رو به بازارهای مختلف بردیم. درسته که کمی سخت بود بازار رفتن با بچه 5 ماه و نیمه اما خوب، می ارزید دیگهلبخند یه بار رادین رو سوار مترو کردیم که کلی گریه کرد و همه مردم توی مترو داشتن ما رو نگاه میکردن و ما هم به هر حربه ای بود سعی داشتیم رادین رو آروم کنیم اما مگه می تونستیمنیشخند واسه همین از اون به بعد هر جا که میخواستیم بریم یا با ماشین خودمون میرفتیم و یا با تاکسی سرویس و ماشین دربستی. یه روز هم رادین رو بردیم بازار بهار و براش کلی لباسای خوشگل و اسباب بازی خریدیم. و از جمله اتفاقات مهمی که توی این سفر برای رادین خان ما افتاد این بود که آقا رادین غذا خوردن رو شروع کرد. اول از همه مامان مهرناز وقتی که رادین 5 ماه و 6 روزه شد به این گل پسر موز داد و آقا رادین کلی از این خوردنی خوشمزه خوشش اومد و بعدش هم حریره بادوم رو توی 5 ماه و 10 روزگی امتحان کرد و چند روز پیش هم خوردن سرلاک رو شروع کرد. و من خیلی خوشحالم که پسر نازم غذا خور شده و از غذا خوردن رادین عزیزم کلی ذوق می کنم. بعد از اینکه از تهران برگشتیم هم اول یه سر به مامان جون و بابا جون اهوازی زدیم و سوغاتی هاشون رو دادیم و بعد هم رفتیم ماهشهر پیش مامان عصمت و چون بابا اسماعیل به دلیل عمل قلب عمو محمود رفته بود تهران و مامان عصمت تنها بود چند روزی رو اونجا موندیم و پریروز برگشتیم خونه خودمون. این بود داستان مسافرت رفتن رادین عسل ما.اگه دوست دارید عکسهای مسافرت رادین رو ببینید به ادامه مطلب مراجعه کنید....

رادین عسل در پارک نهج البلاغه. هوا انقدر خنک و دلچسب بود که حظ بردیم مخصوصا برای ما که چندین ماهه توی هوای شرجی و داغ خوزستان سوختیمناراحت

رادین در پارک

رادین توی بغل مامان مهرناز 

رادین و مامان

رادین و مامان و بابا آماده رفتن به دربند

رادین و مامان وبابا

رادین در بغل بابا بزرگ اسماعیل در دربند. بابا بزرگ بعد از چندین روز رادین رو دیده بود و کلی ذوق زده بود و رادین رو از بغلش جدا نمیکرد.

 

 

رادین و عمه سارا که عاشقانه رادین رو دوست داره

رادین به همراه باباجون و عمو محمود عموی بابا رضا که بابا رضا خیلی دوسش داره و همینطور عمو محمود هم بابا رضا و رادین رو  خیلی دوست داره. چون بابا رضا تمام دوران کودکیش رو کنار عمو محمود و مامان بزرگش بوده و بهشون ارادت خاصی داره و عمو محمود برای هممون عزیزه. فردای این روز عمو محمود آنژیوگرافی داشت و هممون بخاطر این موضوع ناراحت بودیم. بابا جون اسماعیل هم به خاطر همین موضوع به تهران اومده بود تا در کنار برادرش باشه. 

رادین به همراه بابا رضا، بابا جون، عمه زهرا عمه بابا رضا، عمو محمود جون و زنعمو اشرف همسر عمو محمود در رستورانی در دربند

و در آخر عکسی زیبا از پسر نازنینم به همراه عروسکهای جدیدش.

توضیح: اون جغد خوشگله رو عمو محمود توی دربند برای رادین خرید و رادین خیلی هم دوسش داره 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

لیلا
30 شهریور 91 21:06
وای عزیییزم . انشالله همیشه به سفر و خوشی باشید مهرناز جون . الهی شکر که به سلامت برگشتید . این پسرتم دوست دارم بخورمش ماشالله نااااازی بوووووووس

مرسی لیلا جونم بووووووووووس برای تو دوست خوبم
زهرا
30 شهریور 91 23:44
خداروشکرکه بالاخره چشممون به پست جدیدافتاد
خوبه که تواین چندروزشرجی اهوازنبودیدوبهتون خوش گذشت.
ماشالله رادین کوچولوخیلی نازشده براش اسپنددودکن بوسسسسسسسسسسس


ممنون زهرای مهربون
زینب
30 شهریور 91 23:03
سلام مهرناز جون خوبی؟رسیدن به خیر
بابا کلی نگران شده بودم خبری ازت نبود هرجی هم زنگ میزدم جواب نمیدادی.خدا روشکرکه درحال گشت و گذار بودی.
ماشاالله عکسهای رادین جون و خودت ناز شدند.
بووووووس

سلام دوست خوبم ممنون عزیزم ببخشید گلم بخدا هر وقت زنگ زدی موبایلم روی سایلنت بوده و بعدش هم فرصت نمیکنم زنگ بزنم. شرمنده حتما باهات تماس میگیرم.
ترکان
31 شهریور 91 1:17
اول از همه دعوا:اینجا رو که 3 هفتس آپ نکردیدموبایلتونم که خاموشهنمیگید آدم نگرانتون میشه آخهولی این دفعه رو چون رفته بودید مسافرت بخشیدمتون
واما.....این پسره یا قنده عسله واااااااااااای خدا خیلی دلم براتون تنگ شده بود مخصوصاً واسه این جیگرایشالا همیشه تو سفر و شادیماشالا رادین جیگرم حسابی تپلی و آقا و بزرگ شدهآخه من چیکااااااااااار کنمدلم خیلی براتون تنگ میشه

ممنون ترکان جون خیلی لطف داری عزیزم. ببخشید عزیزم که نگرانت کردم اما بخدا اصلا فرصت سر خاروندن ندارم انشالله وقتی خودت مادر شدی میفهمی چی میگم
مریم مامان محمد مانی
17 مهر 91 16:05
سلا عزیزم
روزت مبارک پسری
خیلی وقت بود بهتون سر نزده بودیم......... خیلی بزرگ و صد البته ماشالله خوشگل شدی

مرسی مامان محمد مانی. روز مانی جون هم مبارک باشه
مامان نی نی
26 مهر 91 20:29
سلام.نی نی نازی داری
خدا حفظش کنه.


ممنون دوست خوبم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد