رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

آقا رادین

هفته دوم مدرسه. ماماني هم به سركار ميره

1396/7/10 23:01
189 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دهم مهرماه و هفته دوم از شروع مدارسه. اين هفته شنبه و يكشنبه به دليل تاسوعا و عاشورا تعطيل بود. امروز براي من با هفته قبل تفاوت داشت. تفاوتش هم در اين بود كه امروز خودم هم بايد ميرفتم سركار. قبلا كه سركار ميرفتم قبل از رفتنم چندين بار رادين و برسامم رو نگاه ميكردم و وقتي خيالم راحت ميشد كه پسركاي نازم در خواب ناز هستن با خيال آسوده ميرفتم سركار. البته اگر بيدار ميشدن و ميديدن كه دارم ميرم برسام رو كه مجبور بودم بخوابونم و برم چون گريه ميكرد رادين رو هم اگر دوباره نميخوابيد با خودم ميبردم سركار. چون پسركم بغض ميكرد از رفتن من و منم تاب ديدن بغض و گريه رادينكم رو نداشتم و ندارم هيچوقت. اما هفته آخر شهريور و روز آخر قبل از شروع مرخصيم يعني ٢٩شهريور صبح رادين موقع رفتن من بيدار شد و ديد كه لباس تنمه و دارم ميرم اما پسرم اصلا بهانه نگرفت و نگفت كه منم ميام. فقط گفت مامان نرو. گفتم مامان مجبورم برم فقط امروز ميرم بعدش يازده روز توي خونه ام. خواستم ببرمش اما راننده پايين منتظرم بود و معطل ميشد. موقع رفتن ايستاد دم در نگام كرد و بعد از رفتن منم زود خوابيده بود. اما دلم تو خونه پيش نگاه قشنگش موند و بدجور غمگين بودم تا وقتي فهميدم خوابيده آرومتر شدم. خلاصه امروز تفاوتش براي من اين بود كه اولين بار بود كه موقع رفتن سركار پسرمو بيدار ميكردم. شب قبل بدليل اينكه عصري زياد خوابيده بود خيلي دير خوابش برد ساعت دوازده و ربع خوابيد و خيلي ناراحت بودم كه بايد صبح زود هم بيدارش كنم. اما بهرحال مجبور بودم و ساعت هفت و ربع بيدارش كردم. و آماده شديم و ساعت هفت و سي و پنج دقيقه از خونه زديم بيرون. موقع رفتن برسام بيدار شد و ما هم سريع در رفتيم. از امروز بايد با تاكسي سرويس ميرفتيم چون بابايي تو خونه بايد بمونه پيش برسام. خدا ميدونه چه حس خوبي داره سركار رفتن و نشستن توي ماشين و قسمتي از مسير رو بودن با پسرك جذاب و شيرينم. بردمش مدرسه. سر صف. وسايلشو گذاشتم تو كلاس. چند دقيقه اي پيشش موندم و بوسيدمش و رفتم سركار. بين روز زنگ زدم و از خانم گلاب سراغشو گرفتم گفت رادين ديشب دير خوابيده؟گفتم آره. گفت نيمساعت بعد از شروع كلاس اومد گفت كي تمام ميشه. گفت كه همشون امروز خسته ان چون چند روز تعطيل بوده خوابشون بهم خورده و ديشب دير خوابيدن. ظهر بابايي و برسام رفتن دنبال رادينكم و منم ساعت دو رسيدم خونه. ناهارمو ديشب درست كرده بودم دال عدس. برنجشم بابايي درست كرد همون ظهر. رادين ناهارشو خورده بود. دو سه روزم هست هردوشون مريضن داروهاشونم دادم و بعدم چون تصميم داشتم امشب زود بخوابونمش ظهر نخوابوندمشون و ساعت پنج رفتيم خانه بازي تا هشت و ربع. بعدم اومديم خونه شامش رو دادم. باباجون كمي اومد پيشمون مامانجون مسافرته و باباجون با دايي امين تنهاست تو خونه. ساعت نه و ربع رادين توي هال روي پام خوابش برد. برسامم ساعت ده و نيم خوابيد. خودمم بالاخره بعد از پنجسال و نيم ميتونم شبا زود بخوابم كه صبحها سرحالتر باشم. خيلي خوشحالم كه رادين امشب زود خوابيد و صبح خوابش كامل شده. فداش بشم من مايه آرامشم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد