عاشقانه هاي من با فرزندم
فرشته آسموني و پاك من سلام .داريم كم كم به پايان ماه سوم هم نزديك ميشيم و يك سوم دوران انتظار به سر ميرسه و من و بابايي خيلي از اين بابت خوشحاليم. عشق كوچولوي من نميدوني كه چقدر اين روزهاي انتظار برام سخت ميگذره. ماماني هيچوقت صبور نبوده و هميشه انتظار آزارش ميداده. مخصوصا انتظار ديدن روي ماه كسي كه از وجود خودمه و براي ديدن و بوييدن و لمس كردنش با ثانيه هاي كند زمان ميجنگم. عزيزم انتظار براي من يه غريب آشناست. من با انتظار بيگانه نيستم. از روز اولي كه بابا رضاي مهربونت رو شناختم و اون وارد زندگيم شد تا به امروز كه در كنارمه هر لحظه و هر ثانيه نبودنش، انتظار ديدنش رو كشيدم و هميشه هم اين انتظار برام كشنده بوده و حالا هم انتظار ديدن فرزندش داره منو بي تاب ميكنه. عزيزم كاش اين 9 ماه انتظار زودتر به سر برسه و من بتونم تو رو عاشقانه در آغوشم بگيرم و گونه هاي نازت رو بوسه باران كنم. دل من و بابا رضا براي ديدنت پر ميكشه. چقدر دوست دارم اون صورت نازت رو ببينم. كاش صورت قشنگ و زيبات شبيه صورت زيباي بابا رضا باشه تا توي لحظاتي كه همسر عزيزم از خونه دوره با ديدن چهره قشنگ تو بتونم مرهمي بذارم بر روي دلتنگيهاي عاشقانم. دوستتون دارم و عشق بي نهايتم رو نثار وجود مهربون هر دوتون ميكنم.