يادي از دا
تقديم به روح مهربان مادربزرگ عزيزم به بهانه سالگرد كوچ ابديش (نوشته شده توسط بابا رضا):
يكسال گذشت بي تو. بي تويي كه فروغ روي مهربانت روشني بخش خانه اي بود كه تمام خاطرات كودكي ام را در آن جا گذاشته ام. تويي كه نگاه مهربان و لب خندانت اميد زندگيم بود. تويي كه براي ديدنت و شنيدن صداي خسته از دردت هر لحظه بي تاب تر از قبل ميشدم. تويي كه تمام كودكي ام را در آغوش گرم و مادرانه ات سپري كردم و چه خوب جايگاهي بود براي مني كه محبتت را از عمق وجودم احساس ميكردم. تشوبشهايت، دل نگرانيهاي گاه و بيگاهت، ترسهاي نهفته در وجودت، همه را دوست داشتم و با طيب خاطر همه را به جان ميخريدم تا مبادا دوري و نديدن حتي يك لحظه ما، نگرانت كند و تو را آشفته سازد. مهربانترينم، ميدانم از بين تمام فرزند زاده هاي ريز و درشتت مرا جور ديگري دوست داشتي و به من جور ديگري عشق ميورزيدي و ميدانم خودت هم خوب ميدانستي كه من هم جور ديگري به تو عشق ميورزم و به نگاهت، لبخندت، عشقت و حتي نگراني ات با ديده احترام و عشق مينگريستم. داي مهربانم كاش بودي تا نظاره ميكردي نوه دلبندت سربازيش را با افتخار به پايان رساند، همان دوران پر مشقتي كه سخت نگران به اتمام رساندش بودي و نبودي تا پايانش را ببيني. كاش بودي تا كودكم را كه 5 ماه ديگر به دنيا قدم ميگذارد ببيني و لذت ببري از اينكه فرزند رضا را ديده اي كه ميدانم هميشه در آرزوي ديدنش بودي و خودت ميدانستي كه نخواهي ديدش. كاش بودي تا پيشرفتهاي زندگيم را ميديدي و خوشحال ميشدي مثل هميشه كه با ديدن كوچكترين خوشحالي من تو هم خوشحال ترين ميشدي. كاش بودي تا ...