شيرين كاريهاي پسر خوشگل مامان و بابا
پسركم عزيزم سلام. ماماني اين روزا خيلي كمتر ميتونه توي وبلاگت بنويسه و از اين موضوع خيلي ناراحته چون مامان مهرناز از يكشنبه هفته پيش يعني 27 آذر ماه از اداره قبلي منتقل شد به يه اداره جديد و البته شلوغ و پر رفت و آمدو توي اين اداره جديد هنوز كامپيوتر نداره و به دليل همين زياد شدن كار و مشغله و نداشتن كامپيوتر نميتونه زياد توي وبلاگت بنويسه. شبها هم كه توي خونه هستم كاراي منزلو خستگي ناشي از كار روزانه اجازه نميده فرصتي پيدا كنم تا براي تو گل قشنگم حرفاي دلم و خاطرات با تو بودن رو بنويسم. الان هم كه دارم برات مي نويسم پشت سيستم همكارم نشستم و فعلا كسي توي اتاق نيست و تنهام و تا ديدم فرصت مناسبه گفتم از فرصت استفاده كنم و بيام چند خطي بنويسمعزيزم اين روزا ضربه هاي دست و پاي كوچولوت حسابي قوي و پر زور شده و با تكون خوردنهات دل ماماني و بابايي رو حسابي ميبري. جمعه كه خونه باباجون ماهشهري بوديم بابا رضا بهم يه شكلات داد و گفت اينو بخور تا پسري تكون بخوره. به محض خوردن شكلات شما گل كوچولو شروع كردي به ورجه وورجه كردنو بابايي هم گفت دراز بكش تا بتونم دستمو بذارم و احساسش كنم. مامان جون و عمه سارا هم اومدن تا گل پسري رو ببينن. با هر ضربه اي كه ميزدي شكمم ميرفت بالا و همه هم كلي واست ذوق ميكردن. عمه سارا دستشو گذاشت و تونست خيلي قشنگ احساست كنه و اين اولين بار بود كه اونا تونسته بودن پسري ناز منو لمس كنن و به همين خاطر كلي ذوق زده شده بودن.اما از روز جمعه به بعد ديگه ضربه هات آروم شده بودن و بابايي نمي تونست لمست كنه و به همين خاطر خيلي دلش برات تنگ شده بود و هي ميگفت پس چرا اين پسري تكون نميخوره دلم براش تنگ شدهتا اينكه ديشب موقع خواب وقتي توي رختخواب دراز كشيدم اول برات قصه كدوي قلقله زن رو خوندم و بعدم بابايي شروع كرد به حرف زدن باهات و گفت پسري بابا دلش برات تنگ شده اگه امشبم تكون محكم نخوري و نذاري لمست كنم باهات قهر ميكنمتو هم كه اين روزا خيلي خوب و قشنگ صداي باباييت رو مي شناسي و به صداي بابا رضا خيلي سريع واكنش نشون ميديهمون موقع چنان ضربه هاي محكم و پشت سر همي به شكم ماماني زدي كه من و بابا رضا كلي خنديديم و با لگد زدنهاي پسر كوچولومون حال كرديم. بابايي ازت مي پرسيد گل بابا كيه؟خوشگل بابا كيه؟و كلي سوال ديگه كه تو هم جواب همه رو به بابايي با زدن لگدهاي محكم ميدادي و بابايي هم كلي ذوق ميكرد و قربون صدقت ميرفتقربونت برم عزيزم كه انقدر قشنگ صداي بابايي رو تشخيص ميدي و از حالا انقدر خودتو براش لوس ميكنيچون ميدوني كه بابايي چقدر نازتو ميخره و چقدر لوست ميكنه همش واسش شيرين بازي در مياري و خودتو بيشتر از قبل توي دلش جا ميكني. خلاصه تا موقعي كه خوابم برد جنابعالي همش داشتي بازي و شيطنت ميكردي و تلافي اين چند روز كه آروم بودي رو در آورديقربونت برم من ماماني