مرخصی مامان مهرناز و ویزیت 9 ماهگی
رادین عزیزم، گل ناز و مهربون من سلام. از روزی که بابایی رفته تو هم خیلی احساس دلتنگی میکنی. من اینو از کم شدن شیطنتها و دست و پا زدنهات متوجه میشم. عزیز دلم قربون اون دل کوچیک و مهربونت برم که انقدر به بابایی وابسته ای و دوسش داری. بابایی هم خیلی پسر کوچولوی نازشو دوست داره و دلش براش بی نهایت تنگ شده. پسرم بابایی مرتب سراغت رو ازم میگیره و بهم سفارش میکنه که مواظبت باشم و منم از دل و جون اینکارو میکنمدبروز آخرین روز کاری مامان مهرناز بودو مامانی همه وسایلش رو جمع کرد و آورد خونه. بابا رضا خیلی خوشحال بود که من و رادین کوچولو دیگه نمیریم سرکار و میتونیم توی خونه استراحت کنیم. اما من موقع جمع کردن وسایلم با اینکه خوشحال بودم از اینکه دیگه میتونم استراحت کنم و بیشتر از قبل به رادین جونم برسم اما غم بزرگی ته دلم نشسته بود و این غم بخاطر نبودن بابایی در کنارمون بوددوست داشتم حالا که دارم وسایلم رو جمع میکنم و میرم خونه، بابا رضا هم بود تا سه نفری با هم یه جشن کوچولو به مناسبت مرخصی مامان مهرناز بگیریم. اما وقتی یادم میومد الان که برم خونه رضای عزیزم نیستش تا با هم خوشحالی کنیم و جشن بگیریم دلم خیلی میگرفت و اشکم سرازیر میشدهر چند بابایی خوشحالیش رو از پشت تلفن هم نشون میده و خیلی از بابت مرخصی من شاد و خوشحاله اما میدونم که خودش هم دلش اینجا پیش من و رادین جوجوئه. اما اشکال نداره پسرم وقتی بابا برگشت با هم جشن میگیریم و شادی میکنیم.
دیروز آخرین ویزیت مامانی بود تا بعد از اتمام عید نوروز که دکتر از مسافرت برگرده. چون بابا رضا نبود به همراه مامان جون رفتم. مطب خیلی شلوغ بود و به همین خاطر خیلی منتظر بودیم تا نوبتم شد. همه ویزیتهامو تا الان به همراه شوهر جونم رفته بودم و این اولین ویزیتی بود که رضای عزیزم همراهم نبود. اما با تلفن گزارش لحظه به لحظه رو بهش میدادم تا خیالش راحت باشه. چون خانم دکتر شهبازی نبودش یه دکتر دیگه جایگزینش شده بود و مثل خانم دکتر شهبازی خوش اخلاق و مهربون بود. صدای قلب پسری رو برام گذاشت و با دست هم معاینش کرد و خوشبختانه همه چیز خوب بود و تاریخ سزارینم رو هم تقریبا 20 فروردین تخمین زد. توی ماشین که بودم بابا رضا یه خبر خیلی خوب بهم داد که باعث شد روحیه ام خیلی بهتر بشه. بابایی گفت که احتمالش هست دوشنبه یعنی 29 اسفند بیاد خونهیعنی بجای دو هفته یه هفته کیش باشه. گفت که البته خیلی قطعی نیست و بستگی به اومدن همکارش داره. پسرم دعا کن که همکار بابایی دوشنبه بره کیش تا بابا رضا بتونه برگرده و برای روز عید پیشمون باشه.