اندر احوالات اسباب کشی
جونم برای دوستان خوب وبلاگیم بگه که علت کم پیدا بودن اینجانب همونطور که بابا رضا در جواب بعضی دوستانم گفته بودن اسباب کشی و دسترسی نداشتن به نت بود. اما الان که هم نت دارم و هم پسرک شیطون من در خواب نازه فرصتی پیدا کردم تا بیام و عرض ادبی کنم و احوالات این چند روز گذشته رو براتون بگم. از سه شنبه دو هفته پیش 20 تیر ماه من و بابا رضا مشغول اسباب کشی شدیم. قضیه از اونجا شروع شد که این صاحبخونه بی پدر مااز سه سال پیش که ما توی خونش نشستیم هر دم و دقیقه میومد زنگ خونمون رو میزد و چند نفر رو همراه خودش آورده بود تا خونه رو ببینن بلکه بپسندن و بخرنش و ما هم هی دست و دلمون می لرزید که وااااااااااااااااااااای الانه که اینا خونه رو بپسندن و ما باید دنبال خونه جدید بگردیم. و اینجانب هم بخاطر ترس از دست دادن این خونه شیک و مورد علاقمون به افرادی که میومدن خونه رو ببینن ایرادات اپسیلونی خونه رو متذکر میشدم تا اونا رو دست به سر کنمو البته تا سه سال هم این ترفند جواب داد و ما در این خانه مذکور نشستیم تا روز سه شنبه 20 تیر ماه 1391. چون این منزل اولین منزل مشترک من و رضا جونم بود و بعداز ازدواج رویاییمون مستقیم توی این خونه مستقر شدیم به این خونه ارادت خاصی داشتیم و الحق و الانصاف هم خوب خونه ای بودو خیلی از اتفافات مهم زندگی ما توی این خونه شکل گرفت. اتفاقات مهمی مثل ازدواج، سربازی رفتن بابا رضا، سر کار رفتن بابا رضا و البته اتفاق مهم پدر و مادر شدن ما. خلاصه ماههای آخر بارداری رو طی میکردم که شبی از شبها که داشتیم آماده میشدیم تا لالا کنیم در خونه رو زدن و دیدیم که یکی از پیرمردهای نکبت همسایهاومده خونشو ببینههی وای من یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آقا فرمودن که من خونه شما رو خریدمبهش گفتم پس چرا واحدی که خودتون نشستید رو نخریدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟پیرمرد اظهار کرد که اون رو هم خریدم اینو هم خریدم برای گل پسر کچلم که میخواد زن بگیره دست زنشو بگیره بیارش تو این خونه. ای بر خر مگس معرکه لعنت تو دلم کلی فحشش دادم. گریه ام گرفته بود. بهش گفتم حاج آقا نگاه کن ما این اتاق رو رنگ کردیم و کلی تزیینش کردیم واسه پسرمون که داره به دنیا میادگفت باشه من کاری بهتون ندارم تا شهریور میتونید بشینید. خلاصه پیرمرد پولدار قصه ما که اصلا توی اون چند سال همسایگی ما حتی به ذهنمون هم خطور نکرده بود که ممکنه این آقا انقدر پول و پله داشته باشه که بتونه دو تا خونه رو با هم بخره، از خونه ما که حالا دیگه خونه خودش بود رفت و ما رو با کلی فکر رها کرد. خلاصه بابا رضا فکر روز و شبش شده بود پیدا کردن یه خونه خوب و به محض برگشتن از کیش شال و کلاه میکرد و میرفت دم در بنگاههای معملات املاک به دنبال یه خونه خوب. واااااااااااااااای خدای من مگه خونه خوب و مناسب پیدا میشد همه گرون و الکی و کثیف. خلاصه روز دوشنبه 19 تیر بابا رضا یه خونه خوبببببببببببببببببببب پیدا کرد و گفت تا از دستش ندادیم قرارداد ببندیم. قرارداد بستیم و فی الفور در عرض 5 روز با زحمت فراوون بابا رضا اسباب کشی کردیم و منتقل شدیم به منزل جدید از 22 تیر ماه رسما به خونه جدید نقل مکان کردیم. بابا رضا توی اون چند روز خیلی زحمت کشید و همه کارها رو کرد تا با خیال راحت بره کیش. منم با یه دست تمیزکاری و جاگیر کردن وسایل رو انجام میدادم و با یه دست دیگه هم به رادین شیر میدادم. خدا خیر بده به مادر شوهر خوبم که توی روزهای سخت اسباب کشی پیشمون بود و در نگهداری رادین و تمیز کاری خونه خیلی کمک کرد و همینطور مادر مهربونم که زحمت غذا پختن و آوردنش رو می کشید. بابا رضا توی این خونه جدید هم دوباره برای رادین عسلی یه اتاق خوشگل مثل اتاق قبلیش درست کرد. خونه جدیدمون خیلی قشنگه و من هم خیلی دوسش دارم و منتظرم که رضای عزیزم از کیش بیاد تا سه نفری بریم و توش زندگی کنیم. رضای عزیزم خیلی خوشحالم که همسری به زرنگی تو دارم که انقدر سریع و بدون اینکه آب توی دل من و رادین تکون بخوره کارهای اسباب کشی و سر و سامون دادن خونه جدید رو انجام دادی و با خیالی آسوده به کیش رفتی.