رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

آقا رادین

خبر خوش ورود يه مهمان كوچولو

1390/5/25 10:56
708 بازدید
اشتراک گذاری

  بازم سلام به ني ني بند انگشتي خودم كه الان اندازه يه دونه عدسه!!

همين پنجشنبه اي كه گذشت يعني 20مرداد ماه روزي بود كه من و بابا رضا فهميديم شما از پيش خداي مهربون تشريف آوردي به شكم ماماني و من چقدر خوشحالم كه شما ني ني ناز من توي ماه رمضون ماه مهماني خداي عزيز به زندگي ما تشريف آوردي ماچآره عزيزم امسال ماه رمضون 11 مرداد شروع شد و من هم مثل هرسال روزه گرفتم البته من و بابا رضا روزه گرفتيم. من و بابايي بعد از 2 سال و 4 ماه كه ازازدواجمون گذشت تصميم گرفتيم زندگي قشنگمونو با اومدن شما قشنگتر كنيم البته ما هميشه به اومدن ني ني نازمون مشتاق بوديم ولي چون بابا رضا سرباز بود تصميمون بر اين شد كه بعد از اتمام سربازي بابايي شما رو دعوت كنيم به اين دنيا سربازي بابا رضا جونت آخر تير ماه تمام شد و ماماني هم كلي خوشحال از اينكه بالاخره سختيهاي زندگيشون تموم شده و الان ديگه بايد منتظر اومدن ني ني باشن خلاصه ما هم ديگه مهلت نداديم و شما ني ني گل رو دعوت كرديم و منتظر مونديم تا ببينيم دعوتمون رو قبول مي كني يا نه ميخواي واسمون ناز كني خیال باطل اما شما گل ماماني انقدر ني ني مهربون و نازي بودي كه سريع دعوت مامان و بابا رو قبول كردي و از پيش خداي مهربون تشريف آوردي اينجا توي شكم بنده الانم دستمو گذاشتم روت عزيزم كه بدوني خيلي برام عزيزي. خلاصه اينكه من تا روزي كه بفهمم شما اومدي 10 روز بود كه روزه بودم الهي بميرم برات ماماني بهت گرسنگي دادم نگرانچهارشنبه موقع افطار رفتيم خونه مامان جون (مامان خودم كه قراره شما بعدا به اين اسم صداش كني) و شب هم مونديم چون بابا رضا ميخواست با دايي امين جونت و شوهرخالت آقا رضاي ديفركو (آقا رضا بار اوله كه شوهر خاله ميشه) فوتبال كامپيوتري بازي كنه. خلاصه شب مونديم بابا رضا كه با دايي و شوهر خاله تا صبح بيدار بودن و مشغول بازي و كل كل اما من خوابيدم، پيش فاطيما گلي دخترخاله خوشگلت خوابيدم چون گفت پيشم بخواب آخه خاله مهرنازشو خيلي دوست داره منم خيلي دوسش دارم عشق خالشهقلب(البته مامان جون حسوديت نشه ها شما كه جاي خود داري) براي سحري مامان جون بيدارم كرد و كلي سحري خورديم خيلي هم چسبيد تخم مرغ و نون و پنير و خيار و خامه و مربا و ميوه و ... بعدم نماز خوندم و خوابيدم و ساعت 12 بيدار شدم و با بابا رضا رفتيم خونه سر راه بابا رضا ايستاد و برام دو تا بي بي چك خريد چون احتمال ميدايدم شما اومده باشي به مهموني دل مامانت. لبخندوقتي رسيديم خونه سريع بي بي چك رو گذاشتم بابايي گفت من ميخوام نتيجشو ببينم رفت و ديد. ساعت يك و ربع ظهر بود .گفت مهرناز دوتا خط شده خلاصه وقتي ديديم دوتا خط شده كلي ذوق كرديم و بابايي سفت بغلم كرد و بوسيدم و دوتايي از خوشحالي كلي خنديديم و اشك تو چشممون جمع شد. بعد براي اينكه حسابي مطمئن بشيم يه بي بي چك ديگه هم گذاشتيم و دوباره شما خودتو نشون دادي بابايي از علامت وجود قشنگت عكس گرفت قربونت برم مامان كه مارو منتظر نذاشتي و زود اومدي.خدا جونم ممنونم از لطفت ممنونم بخاطر هديه زيبايي كه توي ماه مبارك برامون فرستاديniniweblog.com

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد