رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

آقا رادین

روز دوم در موسسه

1395/4/22 20:40
339 بازدید
اشتراک گذاری

از امروز قرار شد رادین عزیز مامان رو تایم1  تا 4:30 ببریم موسسه خلاقیت. از اول همین تصمیم رو داشتم فقط چون دیروز روز اول بود و میخواستم خودم ببرمش باید ساعت 5 میبردمش. دیشب کیف خوشگلش رو براش آماده کردم و خوراکی و لیوان براش گذاشتم و به مامان اینا سپردم که رادین رو ساعت 12:30 بیدار کنن. اگرم غذا نخورد براش بذارن توی کیفش تا ببره. چون رادینکم معمولا به محض بیدار شدن غذا نمیخوره و حدود یک ساعت بعد اشتهاش باز میشه. لباسای پسرکمم براش آماده کرده بودم تا مامان جون تنش کنه. خاله مهسا رادین عسلی رو سر موقع بیدار کرده بود و آمادش کرده بود و مامانجون بهمراه برسام عسلی برده بودنش موسسه. برسام که عاشق اونجا شده بود و تمام مربیها هم عاشق برسام شده بودن. گویا برسام بیشتر از رادین از اونحا خوشش اومده بود و حاضر نبوده بیاد بیرون. ظهر هم بجای ساعت دو و نیم خودم ساعت دو از اداره زدم بیرون و سر راهم براش جایزه یه سک سک باب اسفنجی خوشگل و خوراکی خریدم و رفتم موسسه پیش پسرکم. تا رسیدم رادینم رو دیدم. پسرکم توی سالن اصلی نشسته بود و تا صدای در رو شنیده بود اومده بود ببینه شاید مامانی خودش باشهآرام فداش بشم الهی. دیدن چهره ناز پسرکم توی اون حالتی که زیاد خوشحال نبود و مشخص بود از اونجا بودن و بدون مامان بودن زیاد راضی نیست برام ناراحت کننده بود. رفتم نشستم کنارش و بهش غذا دادم خورد. خانم نیری گفت هرچی بهش گفتم غذا بهت بدم راضی نشده. ناهار پسرکم استانبولی پلو بود و از دست خودم خورد. فداش بشم الهیمحبت سک سکش رو هم باز کرد و خیلی هم خوشش اومد. رادین مامانی بعداز خوردن غذا حاضر نشد دیگه بمونه و گفت منم باهات میام. هر چی بهش گفتم مامان بمون بعد میام دنبالت گفت نه منم باهت میام خونه. خانم نیری گفت نباید میومدی پیشش. ولی آخه چطور نمیرفتم وقتی همه فکر و ذکرم پیش پسرکم بود. موقع رفتن یکی از مربیها کاردستی رادین رو آورد بهش داد. یه رنگین کمون که با نمک درست شده بود و اسم رادین عسلکم هم بالای صفحه نوشته شده بود. من و رادین عسلی با هم پیاده زدیم رفتیم تا خونه. تمام طول راه رو پسرکم کاردستی و جعبه سک سکش بهمراه محتویاتش توی دستای قشنگ نازش بود. خیلی پشیمون شدم که پسرم رو پیاده بردم با اینکه راه نزدیکه اما گرم بود و باید زنگ میزدم کسی میومد دنبالمون. چند متر مونده به خونه رادین عسلم رو بغل کردم که خسته نشه. آخر آرامشه توی بغل گرفتن رادین شیرینممحبت 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد