رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

آقا رادین

سومين روز مدرسه

1396/7/3 23:20
134 بازدید
اشتراک گذاری

امروز سوم مهره و صبح بيدار شدم و وسايل پسركم رو آماده كردم و ساعت هفت و نيم بيدارش كردم. پسركم خيلي خوابش ميومد و موقعي كه خواستيم بريم حالش بهم خورد. خودش گفت بخاطر اينكه خوابم مياد حالم بد شد. خلاصه ساعت هشت رسيديم. رادين رو گذاشتم سركلاسش و خودم رفتم دور پارك پياده روي. هوا تقريبا خوب شده بود. قبل از زنگ تفريح خودمو رسوندم مدرسه. موقع زنگ تفريح پسركم اومد پيش خودم ايستاد و نرفت تو حياط. زنگ تفريح دوم رفت تو حياط و منم رفتم پيشش نشستم كه يهو گفت مامان تو ديگه برو خونه. معاونشون خانم گلاب هم كه اونجا نشسته بود گفت از بچه هاي بامزه مثل رادين خيلي خوشم مياد. خيلي خوشحال شدم از اينكه پسركم انقدر زود به مدرسه عادت كرد و انقدر زود تصميم گرفت كه تنها بمونه و بدون من توي مدرسه بمونه. از اول هم تصميمم همين بود كه انقدر باهاش برم مدرسه تا روزي كه خودش بگه ديگه نيا. دلم نميخواست پسرم از نبودن من اذيت بشه. وقتي مطمئن شدم كه تصميمش واسه رفتن من جديه برگشتم خونه اما دلم اونجا بود و آروم و قرار نداشتم. ساعت ده و نيم موقع زنگ تفريح بابايي رفت بهش سر زد و بهم زنگ زد و گفت رادين توي حياط بود و داشت شير ميخورد. خيالم يه كم آسوده تر شد. ساعت يه ربع به دوازده رفتيم دنبالش. وقتي رسيدم ديدم پسرك نازم داره توي حياط با دوستاش بدو بدو و بازي ميكنه و خيلي هم خوشحال بود. ديدن اين صحنه خيلي برام خوشايند بود. منتظر موندم تا بازيش تمام شد و برگشتيم خونه. غذا رو كه خورش قيمه بود آماده كرده بودم چون پسركم وقتي ميرسه خونه خيلي گرسنه اس. چون پلو هنوز آماده نبود اول نشست يه كم نون خشك و ماست خورد و بعدم يه مقدار خورش خورد سر سفره ديگه چيزي نخورد. ظهر تصميم گرفتم نخوابونمش تا شب رو زودتر بخوابه. چون شب قبل ساعت يازده خوابيده بود و صبح خيلي بيدار شدن اذيتش كرد. ظهر خودم باهاشون بيدار موندم و عصري هم ساعت يه ربع به شش رادين با بابايي رفت آرايشگاه و موهاشو درست كرد نوبت آتليه داشتيم ساعت شش و نيم. خانم ممبيني و همسرش كلي با تيپ جنتلمني پسركام حال كردن و از رادين هم عكس سياه و سفيد كلوزآپ گرفت. تا ساعت هشت و نيم اونجا بوديم و بعدم بچه ها خواستن كه برن خانه بازي. ساعت نه تا ده هم رفتيم خانه بازي و وقتي هم برگشتيم بابايي مرغ و جگر خريده بود خيلي سريع براشون جوجه كباب كردم و جگر درست كردم كه بخورن و بخوابن. باز هم خواب رادين دير شد و ساعت يازده خوابيد. صبحها بيدار كردن پسركم خيلي برام سخته. واقعا دلم نمياد بيدارش كنم عشق مامان رو. هميشه تا ساعت يازده دوازده ميخوابيد و الان خيلي دلم ميسوزه كه بايد صبح زود بيدار بشه. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد