رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

آقا رادین

شيطونيهاي پسر كوچولو در هفته 19

1390/9/5 8:46
489 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگ مامان و بابا وارد هفته 19 شده و تازه اين روزها داره شيطون بودنش رو به ماماني و بابايي نشون ميده. قضيه از اين قراره كه مامان مهرناز روز پنجشنبه 3 آذر از عصري يه كم احساس حالت تهوع داشت. شب با بابايي رفتيم فروشگاه و كلي خريد كرديم و وقتي اومديم خونه به پيشنهاد بابايي سفارش پيتزا داديم. قبل از اينكه پيتزا برسه ماماني شكمو نشست كلي بادوم شور شكوند و خورد. آخه ماماني خيلي هوس كره بودلبخند بعدم كه پيتزا رسيد و شروع كرديم به خوردن، ماماني هنوز يه تيكه رو كامل نخورده بود كه احساس كرد ديگه نميتونه به خوردنش ادامه بده و هر چي خورده بود رو پس داد. حال ماماني خيلي بد شده بود و مامان مهرنازم اينجور مواقع خيلي ميترسه و تمام بدنش يخ ميكنهاسترساما خوشبختانه چون بابا رضا كنارم بود تونستم برترسم غلبه كنم. بابايي خيلي ناراحت شده بود از ديدن اين صحنه اما بعد كه كمي حالم بهتر شد با يه خنده خوشگل گفت: چه ويار قشنگي داشتياز خود راضی آخه عزيزم از وقتي شما اومدي توي دل ماماني اين اولين بار بود كه مامان مهرناز حالش بد ميشد و حالت تهوع شديد بهش دست ميداد. بعد كه معده ام خالي شد و كمي بهتر شدم اومدم دراز كشيدم كه يه هو ديدم پسر ناز ماماني يه لگد كوچولو پرت كرد به شكم مامانش. بابا رضا داشت تلفتي با مامانش حرف ميزد. با كلي ذوق و خوشحالي بهش گفتم بيا ببين پسري داره لگد ميزنه بابايي هم سريع تلفنو گذاشت زمين و اومد دستشو گذاشت رو شكمم. پسر ناز بابا دو بار ديگه هم لگد زد اما متاسفانه بابايي نتونست حسشون كنه. ولي واقعا حس زيبايي بود. چون اين اولين بار بود كه انقدر لگدهاي پسري پرقدرت و واضح بود. دلم براي بابايي سوخت كه نتونست لگدهاي پسريشو احساس كنه آخه خيلي دوست داره كه بتونه لگدهاي پسر نازشو حس كنه. ديشبم پاي لپ تاپ داشتم سريال نگاه ميكردم كه بازم پسرك مامان با سه تا لگد ناز اعلام وجود كرد و بازم بابايي با كلي اشتياق اومد دستشو گذاشت روي شكم ماماني اما بازم نتونست احساسش كنهناراحت شب هم موقع خواب باز لگدهاي مهربون پسري تكرار شد. بابا رضا ميگفت پسرم خيلي شيطون شده هانیشخند پسر خوشگلم من و بابايي خيلي از تكون خوردن ها و احساس لگدهاي قشنگت خوشحال و ذوق زده ميشيم چون خيلي منتظر اين لحظه بوديم. كاش زودتر قدرت پاهاي نازت بيشتر بشه تا بابا رضا هم بتونه از روي شكم ماماني احساسشون كنه. البته هفته پيش يه شب كه من خواب بودم يه هو بابايي گفت مهرناز پسرم داره لگد ميزنه. بهش گفتم از كجا فهميدي گفت دستم روي شكمت بود يه هو دوتا ضربه خورد به شكمتنیشخند گرچه من به دليل اينكه خواب بودم احساسش نكرده بودم ولي بابايي خيلي خوشحال بود از اينكه تونسته بود ضربات پسريشو حس كنه. عزيزم مامان مهرناز ديروزم حالش زياد خوب نبود و نتونست خوب غذا بخوره اما خدارو شكر امروز بهترم و سعي ميكنم اين دو روز خوب غذا نخوردن رو جبران كنم تا پسر نازم ضعيف نشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

لیلا
6 آذر 90 11:37
مهرناز جون هر چی میخوام واست نظر بدم نمیشه و آرزو دارم همیشه سلامت باشید گلم و شاد

مرسی لیلا جون همچنین شما
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد