قصه عاشقي مامان و بابا
سلام به نازگل مامان و بابا. عزيزم من و بابايي دلمون خيلي براي ديدن روي ماه و خوشگلت تنگ شده. آخه ما چطوري 8 ماه ديگه تحمل كنيم تا روي ناز شما رو ببينيم ني ني ملوسم عزيز دلم ميخوام برات از خاطره عاشق شدن مامان و بابا بگم. ماماني و بابايي هردوتاشون توي يه سال(مهر ماه سال 82) وارد يه دانشگاه شدن چونكه خدا قسمتشون رو اينطور رقم زده بود و چه قسمت زيبايي هم خدا براشون تعيين كرده بود.قربون خداي مهربونم برم كه هميشه واسه من و بابايي بهترين چيزا رو مقرر ميكنه. جونم براي ني ني بگه كه بابا رضا در همون اوايل ورود به دانشگاه عاشق شد. براي اولين بار عاشق شد تازه اونم چه عشقي عشق در يك نگاه خلاصه گذشت و گذشت و هر ر...