رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آقا رادین

اولین سفر رادین به آبادان

امروز 15 فروردین رادین عسلی به همراه مامان و بابا و خانواده پدری برای اولین بار به آبادان رفت. رادین و مامان مهرناز رفتن خونه دوست دوران دانشجویی مامان که اسمش خاله زینبه و بقیه هم رفتن مراسم بله برون یکی از اقوام. خاله زینب همیشه رادین رو از طریق وبلاگش دیده بود و روند بزرگ شدنش رو از این طریق طی میکرد و امروز اولین بار بود که رادین و خاله زینب با هم ملاقات کردن. خانواده خاله زینب خیلی خوب و مهربون و خونگرم بودن و خیلی هم از رادین خوششون اومد و تمام مدتی که ما اونجا بودیم رادین توی دست اونا دست به دست میشد و کلی هم باهاشون دوست شد و داداش خاله زینب هم از رادین کلی عکس گرفت. خلاصه امروز خیلی بهمون خوش گذشت. ممنون خاله زینب جون ...
16 فروردين 1392

اندر احوالات اسباب کشی

جونم برای دوستان خوب وبلاگیم بگه که علت کم پیدا بودن اینجانب همونطور که بابا رضا در جواب بعضی دوستانم گفته بودن اسباب کشی و دسترسی نداشتن به نت بود. اما الان که هم نت دارم  و هم پسرک شیطون من در خواب نازه فرصتی پیدا کردم تا بیام و عرض ادبی کنم و احوالات این چند روز گذشته رو براتون بگم. از سه شنبه دو هفته پیش 20 تیر ماه من و بابا رضا مشغول اسباب کشی شدیم. قضیه از اونجا شروع شد که این صاحبخونه بی پدر ما از سه سال پیش که ما توی خونش نشستیم هر دم و دقیقه میومد زنگ خونمون رو میزد و چند نفر رو همراه خودش آورده بود تا خونه رو ببینن بلکه بپسندن و بخرنش و ما هم هی دست و دلمون می لرزید که وااااااااااااااااااااای الانه که اینا خونه رو بپسندن و ما ...
1 مرداد 1391

خاله مریم جونم مامان شده هورااااااااااااااااا

چند روز پیش خاله مریم جون به مامان مهرنازم زنگ زد و بهش یه خبر خیلی خوب داد که مامانی رو کلی خوشحال کرد و اون خبر چیزی نبود جز اینکه خاله مریم مهربونم مامان شده و یه نی نی کوچولو توی دلش داره. منم خیلی خوشحال شدم چون یه دوست خوب پیدا میکنم که میتونم باهاش بازی کنم و مطمئنم که دوست جونمم مثل مامانش مهربون و دوست داشتنیه. خاله جونم من و مامان و بابام خیلی به شما و عمو علی تبریک میگیم و دوستتون داریم.     ...
6 خرداد 1391

روز مادر مبارک

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد. روز مادر رو به همه دوستان عزیز وبلاگیم که مادر نی نی کوچولوهای ناز و دوست داشتنی هستن و خودم که امسال اولین سال مادر بودنم هست و همه مادران عزیز مخصوصا ما...
22 ارديبهشت 1391

هفته ای که گذشت

رادین عسل مامان سلام. مامان فدای تو پسر ناناز بشه که به زودی میای تو بغل مامان و بابا و چشمشون رو روشن میکنی. عزیزم هفته ای که گذشت هفته خیلی خوبی برای من و بابایی و خانواده هامون بود. چون به چیزی که مدتها منتظرش بودیم رسیدیم و دعاهای هممون مستجاب شد. بالاخره با تلاشهای فراوون من و بابا جون و رییس محترم بنده، گره کار بابا رضا باز شد و روز سه شنبه گذشته یعنی 25 بهمن من و بابا رضا و همه اعضای خانواده هامون خوشحالی بی نظیری رو تجربه کردیم. همینجا من و بابا رضا از زحمات فراوون آقای رییس و همینطور پدر مهربونم تشکر میکنیم و یه تشکر ویژه هم از مادر مهربون و نازنینم دارم که با دعاهای خالصانه و مادرانه اش تأثیر بسیار مهمی در رسیدن به هدفمون داشت...
28 بهمن 1390

ركوردي جديد در وبلاگ آقا رادين

پسر خوشگل و نازم سلام. اومدم تا يه خبر خوب بهت بدم. ديروز تعداد بازديدهاي وبلاگت از مرز 1000  گذشت و به 1081 بازديد در يك روز رسيد و وبلاگت در صدر وبلاگهاي پربازديد ديروز قرار گرفت  و اين نشون از محبوبيت وبلاگ قشنگت بين خواننده هاي ني ني وبلاگي داره. من و بابايي خيلي خوشحاليم كه هر روز كه ميگذره وبلاگت خواننده هاي بيشتري پيدا ميكنه و همه سعيمون رو ميكنيم تا وبلاگ پسر كوچولو هميشه به روز باشه و نوشته هامون براي دوستاي عزيزمون جذابيت داشته باشه. بازم ممنون از همه همراهان هميشگي وبلاگ رادين جونم ...
10 بهمن 1390

نذری مامان جون مهین

پسر قشنگم میخوام برات در مورد نذری مامان جون که روز 28 صفر مقارن با یکشنبه ٢ بهمن درست کرد بگم البته با تأخیر چند روزه  مامان جون مهین هر سال توی ماه صفر نذری شله زرد داره. مامان مهرناز از موقعی که یه دختر کوچولو بود این روز رو خیلی دوست داشت, چون به همراه مامان و بابا و خواهر و برادراش و گاهی اوقات هم فامیل و دوستان دور دیگ بزرگ شله زرد جمع میشدن و همزمان با هم زدن نذری هر دعایی هم که توی دلشون داشتن ار خدا میخواستن که براشون برآورده کنه. از موقعی که بابا رضا هم به جمع خانواده ما اضافه شد این روز برای مامان مهرناز قشنگتر شد چون بابا رضا یکی از همون دعاهای برآورده شده سر نذری بود. مامان مهرناز همیشه بعد از دعا برای سلامتی خانواده ا...
7 بهمن 1390

ديدن پسر عسلي در خواب

رادين قشنگم سلام. صبح بخير عزيز دلم. ماماني هر روز كه ميگذره عشق و علاقه اش به تو بيشتر و بيشتر ميشه و از اينكه يه گل خوشگل داره درونش پرورش پيدا ميكنه و رشد ميكنه احساس غرور ميكنه عزيزم ديشب ماماني يه خواب خوشگل ديد. توي خواب تو گلم به دنيا اومده اومدي و خيلي كوچولو موچولو و ناز بودي  چشماي خوشگلت به رنگ آسمون بودن و صورت ماهت هم خيلي ناز و قشنگ بود  من و بابايي و بابا جون اسماعيل پيشت بوديم و باباجون داشت تو رو حمامت ميكرد  و تو هم حسابي خودتو جمع كرده بودي. آخي ماماني فكر كنم سردت شده بود عسلم بابا جون اسماعیل با چنان ظرافت و مهربوني داشت بدن ظريف و كوچولوتو مي شست كه انگار داره به نازكترين چيني بلور دست ميكشه و مي ترس...
28 دی 1390

ثبت ركورد 20 هزار تايي

امروز تعداد بازديد كنندگان وبلاگ پسر نازم از مرز 20 هزار نفر عبور كرد و اين براي من و بابايي و پسري خيلي خوشحال كننده است. از همه دوستان عزيزي كه هميشه به وبلاگ ما سر ميزنن و با بودنشون تعداد بازديدكنندگان ما رو افزايش ميدن  بسيار سپاسگزاريم. ...
28 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد