احساس لذت بخش وجود پسركم
پسر نازم سلام. ماماني فداي اون دستها و پاهاي كوچولوت بشه كه اينقدر به قشنگي توي دل ماماني تكونشون ميديديروز تونستم به زيبايي حركت پسر كوچولوم رو در درونم احساس كنم. واي كه چقدر لحظه زيبايي بود. دوبار متوالي حركتت رو كه مثل يه ضربه خيلي آروم بود احساس كردم و مطمئن بودم كه اينها ضربات دست و پاي قشنگ پسر نازمه كه داره با تكون دادنشون براي مامانش دلبري ميكنه. واي كه من و بابايي چقدر منتظر چنين لحظات زيبايي بوديم و براش لحظه شماري ميكرديم. ميدونم از اين به بعد ميتونم خيلي بيشتر از اين، تكونهاي قشنگت رو احساس كنم و ازشون لذت ببرم چون پسر قشنگ و يكي يه دونه ماماني داره روز به روزبزرگتر و قويتر ميشه. ديشب كه داشتم با بابارضاي گل تلفني حرف ميزدم بهش گفتم كه پسري امروز دوتا ضربه به دلم زد. اگه بدوني بابا رضا چقدر برات ذوق كردآخه بابايي خيلي منتظر اين لحظه بود كه پسر نازش توي دل ماماني تكون بخوره و اونم از خوشحالي قند توي دلش آب بشه. چند دقيقه بعد بابايي دوباره باهام تماس گرفت و گفت دلم براي پسرم ضعف رفت كه داره تكون ميخورهقربون دل تو و بابايي بشم من كه اينقدر دل شما دوتا مهربونه عزيزاي من از ديروز هر بار كه به احساس تكون خوردن تو فكر ميكنم و يادش مي افتم مثل بابا رضا دلم ضعف ميره برات و همش منتظرم دوباره اين احساس رو در درون بدنم تجربه كنم.
پي نوشت 1: عزيزم بابا رضا ديروز بعد از اتمام كارش درتهران، ميخواست برگرده خونه پيش من و تو، اما هيچ پروازي نبود كه بتونه باهاش بياد فقط يه پرواز بود كه اونم جا نداد. به همين خاطر بابايي مهربون امشب برميگرده پيشمون و خوشحالمون ميكنه. ديشب هم من و تو خونه مامان جون اينا بوديم.
پي نوشت 2: عزيزم بابايي ديشب رو خونه خاله مريم مونده بود و ميگفت كه ايليا كوچولو خيلي خوشگل و بامزه و تپلهبابايي كلي ازش خوشش اومده بود و باهاش بازي كرده بود و به همين خاطر دلش بيشتر براي ديدن و بازي كردن و بغل كردن پسر نازش تنگ شده بود. بابايي مي گفت فاطيماي گل خاله هم خيلي خسته بوده و خوابيده بوده. چون ميره مدرسه ديگه شبا خيلي زود ميخوابه عشق خاله مهرنازش