خوشحالي مامان و بابا از سلامتي ني ني
عزيز دلم، قند عسلم سلام. راستي يادم رفته بود برات بگم كه چند روز پيش جواب آزمايش تريپلم رو كه براي تشخيص سلامتي جنين هستش گرفتم و وقتي براي ويزيت رفتم مطب خانم دكتر، بهش نشون دادم و اونم گفت كه جوابش خوبه و مشكلي وجود نداره و من و بابايي هم حسابي از اين بابت خوشحال شديم هرچند ميدونستيم كه پسر گلي ما سالم سالمه اما براي اطمينان و راحتي خيال خودمون اين آزمايش رو انجام داديم و خدارو شكر كه جوابش هم خوب بود. راستي اينم برات بگم كه سرماخوردگي و سرفه هاي مامان مهرناز خيلي بهتر شده هرچند هنوز كمي سرفه ميكنم اما به خاطر اينكه اين چند روز به خودم حسابي رسيدم و هر راهكاري رو كه بلد بودم انجام دادم حالم بهتر شده و كمي از دست اين سرفه هاي لج درآر راحت شدم. عزيزم من و تو و بابايي از روز چهارشنبه رفتيم ماهشهر خونه باباجون اسماعيل و ديروز عصري برگشتيم. هركاري كرديم تا شما نازنازي يه چندتا لگد محكم به ماماني بزني تا عمه سارا بتونه لگدهاتو احساس كنه اما شما كه فهميده بودي اوضاع از چه قراره ناز ميكردي و توي اون سه روز هيچ لگد محكمي نزدي. تازه وقتي هم داشتي تكون ميخوردي و ميفهميدي عمه سارا اومده تا دستشو بذاره روت ديگه تكون نميخوردي عمه سارا هم گفت بذار بيادش ميزنمش وااااااااااااااي مگه من ميذارم كسي دست رو پسرم بلند كنه. البته عمه هم شوخي ميكرد چون خودش به اندازه تمام دنيا پسري رو دوست داره و واسه ديدينش لحظه شماري ميكنه. عزيزم همه واسه اومدنت بي تابن. مخصوصا بابا رضا كه همش ميگه دلم براي پسرم تنگ شده پس كي ميادش؟!!!!! بابايي ديگه تحملش تمام شده كاش زودتر اين چند ماه باقي مونده هم بگذره تا تو بيايي توي بغلمونو ما رو خوشحال كني