رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آقا رادین

روزي پر از استرس و نگراني

1390/10/14 8:46
848 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزيزم سلام. من و بابايي خيلي خوشحاليم كه حالت خوبه و مثل هميشه تكونهاي شيرينت زندگي رو براي ما شيرينتر ميكنه. عزيزم ديروز روز خيلي خيلي بدي براي همه ما بود. ديروز صبح كه از خواب بيدار شدم به همراه بابايي صبحونه خورديم و آماده شدم تا بيام سركار، شب قبلش خواب بدي براي خودم ديده بودم و به همين خاطر از صبح كه بيدار شدم مدام آيت الكرسي رو زمزمه ميكردم. بعد از اينكه آماده شدم و لباس پوشيدم سوار ماشين شدم تا بابايي ببرم سركار. چون اگه بخوام با سرويس اداره برم بايد مقدار زيادي پياده روي داشته باشم و به همين خاطر بابايي مهربون خودش منو ميبره تا من و پسرش اذيت نشيم. وقتي رسيديم دم شركت و از ماشين پياده شدم اومدم از روي جوي فاضلابي كه دقيقا روبروي در وروديهعصبانیرد بشم كه به دليل كنده شدن يكي از ميله هاي بالاي اون و بي توجهي من به اين موضوع، يه هو با تمام هيكل و البته از سمت شكماوه نقش زمين شدم و وقتي متوجه افتادنم شدم سعي كردم با حايل كردن دست و پاهام از خوردن شكمم به روي زمين تا حد امكان جلوگيري كنم. شانس بزرگي كه داشتم اين بود كه بابا رضا همراهم بود و خيلي سريع به كمكم اومد و از روي زمين بلندم كرد چون من حتي نميتونستم دستمو تكون بدم. بغض شديدي كرده بودم و گريه امانم نميدادniniweblog.comميدوني كه بابا رضا با ديدن اين صحنه چه حال بدي بهش دست داد انقدر حالش بد شده بود كه سر دردي شديد بهش دست داد و تا ظهر با اين سر درد دست به گريبان بودniniweblog.comبابايي ميخواست منو ببره خونه تا لباسامو عوض كنم و كمي كه بهتر شدم برگردم اداره اما من لباسامو تكوندم و بعد از بند اومدن گريه ام رفتم توي اداره. به محض رسيدن داخل اتاقم حتي با وجود آقاي رييس گريه و زاري رو سر دادم و انقدر گريه كردمniniweblog.comكه رييس هم دلش برام كباب شد. عزيزم توي اون لحظات تنها نگراني و ناراحتي و علت گريه هاي بي وقفه من وجود نازنين تو بود كه مبادا آسيبي ديده باشي و يا اذيت شده باشي. انقدر ناراحت بودم كه با هركس حرف ميزدم گريه ام ميگرفت و واقعا نميدونستم بايد چه كنم. بابايي هم مدام بهم زنگ ميزد و نگران و عصبي بودniniweblog.comبه مامان جون زنگ زدم و بهش قضيه رو گفتم و اونم حسابي ترسيد و ناراحت شد. بهم گفت برو مركز بهداشت كه نزديكتونه و صداي قلبشو گوش بده منم سريع رفتم و بعد از شنيدن صداي قشنگ قلبت كمي قلبم آروم گرفت. بعدم اجازه گرفتم و رفتم خونه تا هم برم سونو و هم بتونم استراحت كنم تا پسر گلم حالش خوب خوب بشه. عزيزم همه اعضاي خانواده من و بابايي هم خيلي نگران سلامتي تو بودن و مدام باهامون تماس ميگرفتن تا حال من و تو رو بپرسن. مامان جون برام نوبت سونوي اورژانسي گرفت. رفتم سونو و وقتي فهميديم حالت خوبه خيالمون راحت راحت شدniniweblog.comپسر گلم مامان با اينكه دست خودش هم به دليل ضربه شديد خيلي درد ميكرد و زخمي شده بود اما حتي يك لحظه هم به درد خودش فكر نميكرد. حتي اگه دست و پام هم ميشكست برام اهميتي نداشت چون توي اون لحظات فقط سلامتي تو گلم رو از خدا ميخواستم و مطمئنم كه خوندن همون آيات زيباي آيت الكرسي توي اون وقت صبح بود كه به كمك من و پسركم اومد و اجازه نداد تا آسيبي جدي بهمون برسه. خدايا ازت ممنونم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان جون نی نی
14 دی 90 9:10
خدارو شکر که آسیب جدی ندیدید یه صدقه ای بدید که رفع بلا بشه عزیزم مواظب خودت هم باش چون گل پسرت مامان سالم می خواد

مرسي مامان جون ني ني
ساحل
14 دی 90 9:55
واقعا خدا دوستت داشته و بهت رحم کرده ان شالله همیشه بلات دور باشه حتما یه صدقه بده و بیشتر مواظب خودت و پسر گلمون باش بوسسسسسسسسسسس

مرسي مريم جونم
مامان محمدجواد
14 دی 90 11:24
تو رو خدا مراقب خودت و پسری باش
لیلا
14 دی 90 13:05
الهی شکر که آیه الکرسی بلا رو دفع کرده. خدا رو شکر به خیر گذشته . سلامت باشید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد